جدول جو
جدول جو

معنی متمارض

متمارض((مُ تَ رِ))
کسی که خود را به مریضی می زند
تصویری از متمارض
تصویر متمارض
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متمارض

متمارض

متمارض
بیمار نما آنکه خود را به نا خوشی زند بیمار نما جمع متمارضین
متمارض
فرهنگ لغت هوشیار

متمارض

متمارض
آن که بیمار نماید خود را بی علت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را بی آن که بیمار باشد بیمار می نمایاند. (ناظم الاطباء). رجوع به تمارض شود
لغت نامه دهخدا

متعارض

متعارض
تقلید کننده و چیزی را شبیه و مانند چیز دیگر کننده، کسی یا چیزی که با دیگری متفاوت و مخالف باشد
فرهنگ لغت هوشیار

متماری

متماری
به شک شونده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشکوک و در گمان و شک. (ناظم الاطباء) ، جنگجو و ستیزه جو و منازعه و مخاصمه کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تماری شود
لغت نامه دهخدا

متمارس

متمارس
با هم جنگ و پیکار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و با هم پیکار کننده و جنگ نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمارس شود، آشفته و مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

متقارض

متقارض
یکدیگر نیکی یا بدی پیش فرستنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مر یکدیگر را نیکی و یا بدی پیش فرستنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقارض شود
لغت نامه دهخدا