- متجلد
- چابک، دلیر، بی باک
معنی متجلد - جستجوی لغت در جدول جو
- متجلد
- چابک نما بتکلف چابکی نماینده جمع متجلدین
- متجلد ((مُ تَ جَ لِّ))
- به تکلف چابکی نماینده، جمع متجلدین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث متجلد جمع متجلدات
زایچه
گول و نادان، حیران، سرگردان
کسی که آداب ورسوم تازه را کسب کرده باشد، پیرو شیوه های نوین زندگی، نوگرا
کسی که امری را بر گردن گرفته، متعهد، مقلد، پیروی کننده
آنکه شبها تا هنگام سحر بعبادت خدا پردازد شب زنده دار جمع متجهدین
از ریشه پارسی گندی لشکری سپاهی در زمره لشکریان در آینده، جمع متجندین
ظاهر شونده، روشن و آشکار
فرو رونده، جنبنده
کشاننده جلب کننده کشاننده
مرغول موی پیچان
تنا ور جسد گیرنده، تناور جمع متجسدین
برهنه گردیده پاز لوت برهنه گردنده، مجرد شونده
نو و تجدید شده و تازه
افسار پذیرفته، به گردن گرفته آنکه قلاده بر گردن انداخته، کسی که امری را بعهده گرفته: و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند جمع متقلدین
دوستی دارنده، کار پذیرنده، سرکار و مباشر، سازمان و یا کاری را بعهده گیرنده، سرپرست املاک موقوفه
زاییده شده
دارای جسمیت شده
ظاهر، آشکار، روشن
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
nascido
geboren
urodzony
рожденный