جدول جو
جدول جو

معنی متجلد - جستجوی لغت در جدول جو

متجلد
چابک، دلیر، بی باک
تصویری از متجلد
تصویر متجلد
فرهنگ فارسی عمید
متجلد
(مُ تَ جَلْ لِ)
خودسر و بی باک و دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
متجلد
چابک نما بتکلف چابکی نماینده جمع متجلدین
تصویری از متجلد
تصویر متجلد
فرهنگ لغت هوشیار
متجلد
((مُ تَ جَ لِّ))
به تکلف چابکی نماینده، جمع متجلدین
تصویری از متجلد
تصویر متجلد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجرد
تصویر متجرد
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجلی
تصویر متجلی
ظاهر، آشکار، روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجسد
تصویر متجسد
دارای جسمیت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبلد
تصویر متبلد
گول و نادان، حیران، سرگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجدد
تصویر متجدد
کسی که آداب ورسوم تازه را کسب کرده باشد، پیرو شیوه های نوین زندگی، نوگرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقلد
تصویر متقلد
کسی که امری را بر گردن گرفته، متعهد، مقلد، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متولد
تصویر متولد
زاییده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجسد
تصویر متجسد
تنا ور جسد گیرنده، تناور جمع متجسدین
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی دارنده، کار پذیرنده، سرکار و مباشر، سازمان و یا کاری را بعهده گیرنده، سرپرست املاک موقوفه
فرهنگ لغت هوشیار
افسار پذیرفته، به گردن گرفته آنکه قلاده بر گردن انداخته، کسی که امری را بعهده گرفته: و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند جمع متقلدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
برهنه گردیده پاز لوت برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجدد
تصویر متجدد
نو و تجدید شده و تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجعد
تصویر متجعد
مرغول موی پیچان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلب
تصویر متجلب
کشاننده جلب کننده کشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلس
تصویر متجلس
فرو رونده، جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلی
تصویر متجلی
ظاهر شونده، روشن و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی گندی لشکری سپاهی در زمره لشکریان در آینده، جمع متجندین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلده
تصویر متجلده
مونث متجلد جمع متجلدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجهد
تصویر متجهد
آنکه شبها تا هنگام سحر بعبادت خدا پردازد شب زنده دار جمع متجهدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجدد
تصویر متجدد
((مُ تَ جَ دِّ))
نوخواه، کسی که آداب و رسوم جدید را می پذیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
((مُ تَ جِّ))
برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجلب
تصویر متجلب
((مُ تَ جَ لِّ))
جلب کننده، کشاننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجلی
تصویر متجلی
((مُ تَ جَ لّ))
آشکار، آشکار شونده، ظاهر شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجند
تصویر متجند
((مُ تَ جَ نِّ))
در زمره لشکریان در آینده، لشکری، جمع متجندین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقلد
تصویر متقلد
((مُ تَ قَ لِّ))
کسی که امری را بر گردن گرفته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متولد
تصویر متولد
((مُ تَ وَ لِّ))
زاییده شده، تولد یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متولد
تصویر متولد
زایچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متولد
تصویر متولد
nascido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متولد
تصویر متولد
geboren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متولد
تصویر متولد
urodzony
دیکشنری فارسی به لهستانی