جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متبلد

متبلد

متبلد
دست بر دست زننده. (آنندراج). دست بر هم زننده. (ناظم الاطباء) ، افتاده به سوی زمین. (آنندراج). افتاده شده بر زمین. (ناظم الاطباء) ، فروکش به زمینی که در آن کسی نباشد. (آنندراج). رسنده به زمینی که در آن کسی نباشد. (ناظم الاطباء) ، بلید و کندذهن. (آنندراج). کندذهن و احمق. (غیاث). گول و نادان و ابله و کودن. (ناظم الاطباء) ، افسرده دل. (آنندراج). آشفته و حیران و سرگردان و مضطرب و آزرده شده، مسلط شده بر ملک و ولایت دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلد شود
لغت نامه دهخدا

متقلد

متقلد
کسی که امری را بر گردن گرفته، متعهد، مقلد، پیروی کننده
متقلد
فرهنگ فارسی عمید

متبدل

متبدل
ور تنده، ور تپذیر بدل گیرنده چیزی را، تبدیل شونده جمع مبتدلین
متبدل
فرهنگ لغت هوشیار

متبدد

متبدد
پریشان پراکنده، بخش کننده تقسیم کننده بحصه ها، متفرق پریشان
متبدد
فرهنگ لغت هوشیار

متقلد

متقلد
افسار پذیرفته، به گردن گرفته آنکه قلاده بر گردن انداخته، کسی که امری را بعهده گرفته: و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند جمع متقلدین
فرهنگ لغت هوشیار