متجسد متجسد تناورشده. (آنندراج). جسیم و تنور و استوار. (ناظم الاطباء). - غیر متجسد، بی جسم و مجرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسد شود لغت نامه دهخدا
متجسس متجسس جستجو کننده، تجسس کننده، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خَبَرکِش، هَرکارِه، رایِد، آیِشنِه، مُنهی، زَبان گیر، رافِع، ایشِه فرهنگ فارسی عمید
متجدد متجدد کسی که آداب ورسوم تازه را کسب کرده باشد، پیرو شیوه های نوین زندگی، نوگرا فرهنگ فارسی عمید