جدول جو
جدول جو

معنی متجرد

متجرد((مُ تَ جِّ))
برهنه گردنده، مجرد شونده
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متجرد

متجرد

متجرد
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
بِرِهنِه، لُخت، عُریان، پَتی، لاج، تَهَک، عور، عاری، مُعَرّیٰ، رَت، غوشت، وَرت، اُوروت، لُچ، لوت
متجرد
فرهنگ فارسی عمید

متجرد

متجرد
برهنه گردیده. (آنندراج). برهنه و عریان. (ناظم الاطباء) ، مجرد شونده. و رجوع به تجرد شود
لغت نامه دهخدا

متجدد

متجدد
کسی که آداب ورسوم تازه را کسب کرده باشد، پیرو شیوه های نوین زندگی، نوگرا
متجدد
فرهنگ فارسی عمید

متجهد

متجهد
آنکه شبها تا هنگام سحر بعبادت خدا پردازد شب زنده دار جمع متجهدین
متجهد
فرهنگ لغت هوشیار

متجند

متجند
از ریشه پارسی گندی لشکری سپاهی در زمره لشکریان در آینده، جمع متجندین
فرهنگ لغت هوشیار