- متجسد
دارای جسمیت شده
معنی متجسد - جستجوی لغت در جدول جو
- متجسد(مُ تَ جَسْ سِ)
تناورشده. (آنندراج). جسیم و تنور و استوار. (ناظم الاطباء).
- غیر متجسد، بی جسم و مجرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسد شود
- غیر متجسد، بی جسم و مجرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسد شود
- متجسد
تنا ور جسد گیرنده، تناور جمع متجسدین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جستجو کننده، تجسس کننده، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خبرکش، هرکاره، راید، آیشنه، منهی، زبان گیر، رافع، ایشه
کسی که آداب ورسوم تازه را کسب کرده باشد، پیرو شیوه های نوین زندگی، نوگرا
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
(مُ تَ جَنْ نِ)
لغت نامه دهخدا
در زمرۀ لشکریان درآینده، لشکری. ج، متجندین. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تجند و مادۀ بعد شود
(مُ تَ جَعْ عِ)
لغت نامه دهخدا
موی پیچان. (آنندراج). ورکشیده شده و ترنجیده و موی در پیچان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعد شود
(مُ تَ وَسْ سِ)
لغت نامه دهخدا
آنکه بالین گرداند چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که قرار میدهد چیزی را زیر سر خود مانند بالش. (ناظم الاطباء). و رجوع به توسد شود
(مُ تَ جَسْ سِ)
لغت نامه دهخدا
تناور. (آنندراج). کلان و جسیم و بزرگ و تناور و برگزیدۀ از میان قوم. (ناظم الاطباء) ، آن که بر کار بهین فرا پیش رود و بر کاری بزرگ شود. (آنندراج). کسی که کار بهین را از پیش می برد و پی کار بزرگ می رود. (ناظم الاطباء) آن که بر کاری و علمی بزرگ شود، آن که بر بلندی ریگ یا کوه بر شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که متوجه جائی می شود و ارادۀ آن می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسم شود
(مُ تَ جَسْ سِ)
لغت نامه دهخدا
خبر جوینده. (آنندراج). جویندۀ خبر و جاسوس. جستجوکننده و تلاش کننده. و تفحص کننده. خبر گیرنده. (از ناظم الاطباء) : متجسسان را فرستاد تا سر اوپیش تخت آرند. (لباب الالباب). و رجوع به تجسس شود
(مُ تَ جَرْ رِ)
لغت نامه دهخدا
برهنه گردیده. (آنندراج). برهنه و عریان. (ناظم الاطباء) ، مجرد شونده. و رجوع به تجرد شود
(مُ تَ جَدْ دِ)
لغت نامه دهخدا
نو گردیده. (آنندراج). نو و تجدید شده و تازه. (ناظم الاطباء). نو گردنده: به مکان اوفضایل اسلاف و شرف اجداد متجدد گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 362) ، آن که تابع رسوم و آداب جدید باشد. مقابل مرتجع. و رجوع به تجدد شود، پستان خشک و بی شیر. (ناظم الاطباء)
کرپمند (کرپ جسم)، مهین کار، بر شونده جسم گیرنده، تناور، آنکه بر کاری و عملی بزرگ شود جمع متجسمین
از ریشه پارسی گندی لشکری سپاهی در زمره لشکریان در آینده، جمع متجندین
پژوهشگر، پژوهنده، جستجوگر، جویا، جوینده، محقق، مستفسر، خبرچین، جاسوس