جدول جو
جدول جو

معنی مانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

مانیدن
باقی گذاشتن، گذاشتن، رها کردن، ماندن
مانستن مانند بودن
تصویری از مانیدن
تصویر مانیدن
فرهنگ فارسی عمید
مانیدن
(خَدَ)
به صفت چیزی شدن باشد یعنی مثل و مانند و شبیه چیزی شدن. (برهان) (آنندراج). مانند چیزی شدن. (فرهنگ رشیدی). شبیه و مانند شدن و به صفت چیزی متصف شدن. (ناظم الاطباء). مانستن. ماندن. مشاکلت. مشابهت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). المضارعه، با چیزی مانیدن. (زوزنی). المجانسه، با کسی مانیدن. (تاج المصادربیهقی). تشابه، به هم مانیدن. (زوزنی) :
سراسر به طاوس مانید نر
که جز رنگ چیزی ندارد دگر.
اسدی.
بدان وقت که تن درست بود ترا مانید. (تفسیرکمبریج، از فرهنگ فارسی معین) ، گمراه شدن. (ناظم الاطباء). سرگردان شدن. (از فرهنگ جانسون) ، فراموش کردن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مانیدن
(زِ شَ تَ)
به معنی گذاشتن و ترک کردن و رها کردن. (ناظم الاطباء). ترک کردن. واگذاشتن. واگذار کردن. رها کردن. ماندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بجای هر گرانمایه فرومایه نشانیده
نمانیده است ساوی او کرۀ اوت مانیده (کذا).
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ز خسرو نبد هیچ مانیده چیز
کنون کینه بر کینه بفزود نیز.
فردوسی.
چو بندی بر آن بند بفزود نیز
نبود از بد بخت مانیده چیز.
فردوسی.
کنون هرچه مانیده بود از نیا
ز کین جستن و جنگ و از کیمیا.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 249).
ز تندی گرفتار شد ریونیز
نبوداز بد بخت مانیده چیز.
فردوسی.
مراین معدن خار و خس را بجای
بدین خوش علف گله مانیدمی.
دهخدا.
، فروگذار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فروگذاشتن. عمل نکردن:
ز پندت نبد هیچ مانیده چیز
ولیکن مرا خود پرآمد قفیز.
فردوسی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، بازماندن ازکاری یا چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مانیدن
((دَ))
گذاشتن و ترک کردن، شبیه و مانند شدن
تصویری از مانیدن
تصویر مانیدن
فرهنگ فارسی معین
مانیدن
شبیه بودن
تصویری از مانیدن
تصویر مانیدن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
لاندن، افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمانیدن
تصویر خمانیدن
خماندن، خم کردن، خم دادن، کج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شانیدن
تصویر شانیدن
شاندن، شانه کردن، شانه زدن موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسیدن
تصویر ماسیدن
سفت شدن، منجمد شدن، بستن و سفت شدن روغن در روی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانیده
تصویر مانیده
مانده، باقی گذاشته، برای مثال نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲ - ۱۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمانیدن
تصویر چمانیدن
به ناز و خرام راه بردن، در سیر و خرام آوردن، خرامانیدن، برای مثال کجا من چمانیدمی چارپای / بپرداختی شیر درنده جای (فردوسی - ۱/۲۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمانیدن
تصویر شمانیدن
آشفته کردن، پریشان ساختن، رمانیدن، ترسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمانیدن
تصویر گمانیدن
گمان کردن، اندیشیدن، خیال کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مِ کَ / کِ دَ)
گمان کردن. اعتقاد داشتن. اندیشیدن. باور کردن:
سپاهی که سگسار خوانندشان
پلنگان جنگی گمانندشان.
فردوسی.
همانا گماند که من کودکم
به دانش چنانچون بسال اندکم.
اسدی.
نبایدکه بدپیشه باشدت دوست
که هر کس چنانت گماند که اوست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ دَ)
آشفتن. اضطراب کردن. پریشان کردن. حیران کردن. آشفته کردن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) ، پریشان شدن. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، بیهوش شدن. (ناظم الاطباء) ، بیهوش گشتن. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، ترسانیدن. (ناظم الاطباء) (ازبرهان) (از انجمن آرا) ، نفس نفس زنان گردیدن از تشنگی و دم بدم نفس کشیدن از تشنگی. (ناظم الاطباء) (از برهان). تاسه. به شماره افتادن نفس. بهر
لغت نامه دهخدا
(زِ شُ دَ)
دماندن. متعدی از دمیدن. (یادداشت مؤلف). تشرید. (دهار) ، رویانیدن. (یادداشت مؤلف) :
از خون عدو جوی روان گشته چو وادی
وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح.
مسعودسعد.
- بردمانیدن، رویانیدن. (یادداشت مؤلف) :
بردمانیده علی رغم من ای ماه سما
چشمۀ مهر تو از چشمۀ نوش تو گیا.
مختاری غزنوی.
و رجوع به دماندن و دمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَپْ پَ زَ دَ)
متعدی رمیدن. (آنندراج). رمیدن کنانیدن و ترسانیدن. (ناظم الاطباء). رم دادن. رماندن. انفار. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). تنفیر. استنفار. (منتهی الارب). تشرید. (از اقرب الموارد). با بیم دادن گریزانیدن. دور کردن با ایجاد وحشت. آشفتن و گریزانیدن با ترساندن:
به خنجر و سپر ماه دیو را برمان
که هست ماه به یک ره سپر دو ره خنجر.
سوزنی.
اعاره، رمانیدن اسب. (تاج المصادر بیهقی) ، به مجاز، تار و مار کردن. پراکنده ساختن. راندن. گریزاندن. منکوب و سرکوب ساختن: وزیر چند بار استاد مرا گفت می بینی که چه خواهد کرد در چنین وقت به رمانیدن پورتکین. (تاریخ بیهقی). ترکمانان را بجمله از خراسان رمانیده آید. (تاریخ بیهقی). شحنه بدو پیوندد و روی بدان مهم آرند و آن خوارج را برمانند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ زَ دَ)
آرزو و حسرت بردن. (برهان) (سروری). افسوس و پشیمانی خوردن. (برهان). رجوع به آرمان و ارمان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَهْ شُ دَ)
خرامانیدن. (شرفنامۀ منیری). در سیر و خرام آوردن. خرامانیدن و به ناز و کشی و آهستگی راه بردن. چماندن و خراماندن:
کجا من چمانیدمی بادپای
بپرداختی شیر درنده جای.
فردوسی.
رجوع به چم و چماندن شود، خوش خرامیدن و به ناز و زیبائی رفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمیدن شود، خمانیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). خماندن و خم آوردن
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ کَ دَ)
کج کردن. خم کردن. پیچیدن. پیچانیدن. (ناظم الاطباء). دوتا کردن. دوتاه کردن. منحنی کردن. کوژ کردن. دولا کردن. خم دادن. خم کردن. چون کمانی کج کردن. تعویج. چون: خمانیدن چوب. خمانیدن پشت کسی را. خمانیدن سقف را با بارهای گران. (یادداشت بخط مؤلف). تفرقع، بانگ آمدن از انگشتان بخمانیدن. (منتهی الارب). قعش، خمانیدن سر چوب بسوی خویش. (منتهی الارب) ، کج کردن. تاب دادن. (ناظم الاطباء) ، تقلید کردن گفتگو و حرکات و سکنات مردم را بطریق مسخرگی. (از ناظم الاطباء).
- بازخمانیدن کس را، بازگردانیدن کسی را و چون او گفتن و چون او کردن استهزاء و ریشخنده را. او را برآوردن نیز گویند و امروز تقلید کسی یا ادای کسی را درآوردن گویند و نیز شکلک ساختن. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون بوزنه ای کو بکسی بازخماند.
طیان (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
- خمانیدن به کسی، شکلک ساختن بدو. ادای او را درآوردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمانیدن
تصویر ارمانیدن
آرزو و حسرت بردن، افسوس و پشیمانی خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانیدن
تصویر دانیدن
دانستن، غلطانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
لمس کردن و دست یا افزار بر چیزی کشیدن، چیزی را در دست مکرر فشار دادن، ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانیدن
تصویر فانیدن
تصفیه کردن، شکر پالودن شکر، تصفیه شکر یا چغندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمانیدن
تصویر گمانیدن
اندیشیدن، باور کردن، اعتقاد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ببانگ و غریو وا داشتن، رماندن، آشفته کردن پریشان ساختن، بیهوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیدن
تصویر رمانیدن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانیدن
تصویر لانیدن
جنبانیدن حرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانیدن
تصویر تانیدن
غالب آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمانیدن
تصویر گمانیدن
((گُ دَ))
اندیشیدن، خیال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمانیدن
تصویر شمانیدن
((شَ دَ))
به بانگ و غریو داشتن، رماندن، آشفته کردن، پریشان ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمانیدن
تصویر رمانیدن
((رَ دَ))
ترساندن، گریزاندن، متنفر ساختن، رماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمانیدن
تصویر خمانیدن
((خَ دَ))
خم کردن، کج گردانیدن، خماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمانیدن
تصویر چمانیدن
((چَ دَ))
به ناز و خرام راه رفتن، خرامانیدن، چماندن
فرهنگ فارسی معین