جدول جو
جدول جو

معنی چمانیدن

چمانیدن
به ناز و خرام راه بردن، در سیر و خرام آوردن، خرامانیدن، برای مثال کجا من چمانیدمی چارپای / بپرداختی شیر درنده جای (فردوسی - ۱/۲۳۴)
تصویری از چمانیدن
تصویر چمانیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چمانیدن

چمانیدن

چمانیدن
خرامانیدن. (شرفنامۀ منیری). در سیر و خرام آوردن. خرامانیدن و به ناز و کشی و آهستگی راه بردن. چماندن و خراماندن:
کجا من چمانیدمی بادپای
بپرداختی شیر درنده جای.
فردوسی.
رجوع به چم و چماندن شود، خوش خرامیدن و به ناز و زیبائی رفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمیدن شود، خمانیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). خماندن و خم آوردن
لغت نامه دهخدا

چرانیدن

چرانیدن
علف خورانیدن بحیوانات گردش دادن حیوانات علفخوار در علفزارها تا چرا کنند
فرهنگ لغت هوشیار

چپانیدن

چپانیدن
تپانیدن، فرو کردن، بزور و فشار در جائی یا سوراخی فرو کردن
چپانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

چکانیدن

چکانیدن
خواهد چکاند بچکان چکاننده چکانده) قطره قطره ریختن مایعی را، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن: تفنگ خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

چلانیدن

چلانیدن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن، فشار دادن و منضغط کردن
چلانیدن
فرهنگ لغت هوشیار