- لَوَّنَ
- رنگ کردن، رنگ، خم کردن، رنگ دادن
معنی لَوَّنَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
توانا کردن، فعّال شد
جبران کردن، جبران کرد
تصویر کشیدن، عکس، فیلم ساختن، عکس گرفتن
رأی دادن، صدا
ضمانت دادن، در داخل
خراب کردن، او آن را تحریف کرد، تحریف کردن
سرمایه گذاری کردن، مرکز خرید، پول تامین کردن، مالی شدن
گرم شدن بیش از حد، او گرم شد
توسعه دادن، فاز
ترساندن، او وحشت کرده بود، وحشت زدگی ایجاد کردن
سیاه کردن، سیاه
خاموش کردن، مسکّن
تزئین کردن، زیبا، آراستن
سوخت رساندن، او فراهم کرد، تأمین کردن، تجهیز کردن
جفت کردن، شوهر
مشخّص کردن، چشم، تعیین کردن، کالیبره کردن، نامزد کردن
طولانی کردن، طول
تاریخ نگاری کردن، او یادداشت کرد، یادداشت کردن
تقویت کردن، قلعه، مطمئن شدن
ملایم کردن، قابل انعطاف، نرم کردن
سرزنش کردن
نشان دادن، بین
بیمه کردن، امنیّت
رایانه ای کردن، اطراف، حرکت دادن، جا به جا کردن، تبدیل کردن، محلّی سازی کردن
انحراف کردن، او بحث کرد
بهینه کردن، او بهبود یافت
ذخیره کردن، فروشگاه
گشت زدن، نقش
دود کردن، سیگار کشید
خانگی کردن، اهلی کرد
تهویه کردن، کیفیّت
ترساندن، ترس
حدس زدن، حدس بزن
لمینت کردن، او درخشید