معنی لَفَحَ - جستجوی لغت در جدول جو
لَفَحَ
سیلی زدن، او لیسید
ادامه...
سیلی زَدَن، او لیسید
دیکشنری عربی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لَطَمَ
سیلی زدن
ادامه...
سیلی زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
رَشَحَ
چکّه کردن، نامزد شد، فشاردادن
ادامه...
چِکِّه کَردَن، نامزَد شُد، فِشاردادَن
دیکشنری عربی به فارسی
سَمَحَ
اجازه دادن، مجاز است
ادامه...
اِجازِه دادَن، مُجاز اَست
دیکشنری عربی به فارسی
لَهَثَ
نفس نفس زدن، خس خس سینه
ادامه...
نَفَس نَفَس زَدَن، خَس خَس سینِه
دیکشنری عربی به فارسی
لَمَعَ
درخشیدن، او درخشید، درخشان شدن، صاف و برّاق کردن
ادامه...
دِرَخشیدَن، او دِرَخشید، دِرَخشان شُدَن، صاف و بَرّاق کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَمَسَ
لگام زدن، لمس کنید، لمس کردن، ضربه سریع زدن، سیلی زدن
ادامه...
لَگام زَدَن، لَمس کُنید، لَمس کَردَن، ضَربِه سَریع زَدَن، سیلی زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَعَنَ
لعنت کردن، نفرین
ادامه...
لَعنَت کَردَن، نِفرین
دیکشنری عربی به فارسی
لَصَقَ
چسباندن، چسبنده
ادامه...
چَسباندَن، چَسبَندِه
دیکشنری عربی به فارسی
رَفَعَ
پرچم بلند کردن، بلند کردن، بالا بردن، ارتقا دادن، پرچم زدن
ادامه...
پَرچَم بُلَند کَردَن، بُلَند کَردَن، بالا بُردَن، اِرتِقا دادَن، پَرچَم زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَسَعَ
لیسیدن، نیش زدن، با شلّاق زدن
ادامه...
لیسیدَن، نِیش زَدَن، با شَلّاق زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَدَغَ
نیش زدن، سوراخ کردن
ادامه...
نِیش زَدَن، سوراخ کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَحَمَ
لحیم کردن، گوشت
ادامه...
لَحیم کَردَن، گوشت
دیکشنری عربی به فارسی
لَحَسَ
نشت یافتن، او لیسید
ادامه...
نَشت یافتَن، او لیسید
دیکشنری عربی به فارسی
لَجَأَ
پناه بردن، پناه برد
ادامه...
پَناه بُردَن، پَناه بُرد
دیکشنری عربی به فارسی
كَفَلَ
وثیقه گذاشتن، او تضمین کرد
ادامه...
وَثیقِه گُذاشتَن، او تَضمین کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
رَفَضَ
کاهش دادن، رد کردن، مخالفت کردن، انکار کردن
ادامه...
کاهِش دادَن، رَد کَردَن، مُخالِفَت کَردَن، اِنکار کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
مَنَحَ
اعطا کردن، کمک مالی
ادامه...
اِعطا کَردَن، کُمَکِ مالی
دیکشنری عربی به فارسی
لَمَحَ
نگاه سریع انداختن، ببین، نگاه اجمالی انداختن، کنایه زدن، چشمک زدن
ادامه...
نِگَاه سَریع اَنداختَن، بِبین، نِگَاه اِجمالی اَنداختَن، کِنایِه زَدَن، چِشمَک زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
خَفَضَ
کاهش دادن، برش دادن، پایین آوردن
ادامه...
کاهِش دادَن، بُرِش دادَن، پایین آوَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَطَحَ
شکنجه کردن، صاف کرد
ادامه...
شِکَنجِه کَردَن، صاف کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
أَفصَحَ
اظهار کردن، او فاش کرد
ادامه...
اِظهار کَردَن، او فاش کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
حَفَرَ
حفر کردن، سوراخ ها، کندن، چالوس کردن، خراشیدن، فرورفتگی ایجاد کردن، تونل زدن، گودال کندن، حفّاری کردن، تراشیدن، گرفتن، از خاک درآوردن
ادامه...
حَفر کَردَن، سوراخ ها، کَندَن، چالوس کَردَن، خراشیدَن، فُرورَفتِگی ایجاد کَردَن، تونِل زَدَن، گودال کَندَن، حَفّاری کَردَن، تراشیدَن، گِرِفتَن، اَز خاک دَرآوَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
دَفَنَ
دفن کردن، دفن، درون سازی کردن
ادامه...
دَفن کَردَن، دَفن، دَرون سازی کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
دَفَعَ
دست زدن، هل دادن، پرداخت کردن، به شدّت کوبیدن، برداشت کردن، فرو رفتن، سر به سینه زدن، زدن، تحریک کردن، به جلو بردن، راهنمایی کردن، دستمزد پرداخت کردن، ضربه زدن
ادامه...
دَست زَدَن، هُل دادَن، پَرداخت کَردَن، بِه شِدَّت کوبیدَن، بَرداشت کَردَن، فُرو رَفتَن، سَر بِه سینِه زَدَن، زَدَن، تَحرِیک کَردَن، بِه جِلو بُردَن، راهنَمایی کَردَن، دَستمُزد پَرداخت کَردَن، ضَربِه زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
خَفَقَ
بال زدن، ضربان دار، هم زدن
ادامه...
بال زَدَن، ضَرَبان دار، هَم زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
ذَبَحَ
کشتن، ذبح
ادامه...
کُشتَن، ذِبح
دیکشنری عربی به فارسی
شَفَقَ
دل سوزی کردن، او گرگ و میش
ادامه...
دِل سوزی کَردَن، او گُرگ و میش
دیکشنری عربی به فارسی
جَرَحَ
آسیب زدن، جراحت، زور زدن، زخم برداشتن، زخم زدن
ادامه...
آسیب زَدَن، جِراحَت، زور زَدَن، زَخم بَرداشتَن، زَخم زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
صَلَحَ
ترمیم کردن، آشتی
ادامه...
تَرمیم کَردَن، آشتی
دیکشنری عربی به فارسی
صَفَقَ
دست زدن، کف زد
ادامه...
دَست زَدَن، کَف زَد
دیکشنری عربی به فارسی
صَفَعَ
کوبیدن، سیلی زد
ادامه...
کوبیدَن، سیلی زَد
دیکشنری عربی به فارسی
صَفَرَ
بوق زدن، صفر
ادامه...
بوق زَدَن، صِفر
دیکشنری عربی به فارسی
طَرَحَ
صف ایستادن، کم شد
ادامه...
صَف ایستادَن، کَم شُد
دیکشنری عربی به فارسی
قَفَلَ
قفل کردن
ادامه...
قُفل کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی