جدول جو
جدول جو

معنی لمباندن - جستجوی لغت در جدول جو

لمباندن
غذایی را با حرص و اشتها و به مقدار زیاد خوردن
تصویری از لمباندن
تصویر لمباندن
فرهنگ فارسی عمید
لمباندن
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار
لمباندن
((لُ دَ))
غذا را با حرص و عجله خوردن
تصویری از لمباندن
تصویر لمباندن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمباندن
تصویر رمباندن
خراب کردن و روی هم ریختن، خراب کردن سقف یا دیوار و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمبانده
تصویر لمبانده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
متصل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنباندن
تصویر جنباندن
حرکت دادن، به خود، تکان دادن، به حرکت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
خوابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
سخت افروختن، تابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنباندن
تصویر سنباندن
بزور جای دادن چیزی را در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
خواباندن، پایین آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنباندن
تصویر سنباندن
سنبیدن، سفتن، سوراخ کردن، برای مثال وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغزاندن
تصویر لغزاندن
لیز دادن، سر دادن، خزاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزاندن
تصویر لرزاندن
به لرزه درآوردن، تکان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیزاندن
تصویر لیزاندن
لیز دادن، لغزاندن، سر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنباندن
تصویر جنباندن
تکان دادن، چیزی را در جای خودش حرکت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
درخشان و روشن ساختن، برافروختن، گرم کردن
تاب دادن، پیچ دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگاندن
تصویر لنگاندن
وادار به لنگیدن کردن، لنگان لنگان به حرکت در آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخشاندن
تصویر لخشاندن
لغزاندن: ان تمید بکم ای لئلا تمیدبکم تا شما را نلخشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزاندن
تصویر لرزاندن
بلرزه در آوردن بلرزش واداشتن برعشه در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمبانیده
تصویر لمبانیده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمباننده
تصویر لمباننده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغزاندن
تصویر لغزاندن
بلغزیدن وداشتن سر دادن لیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگاندن
تصویر لنگاندن
بلنگیدن واداشتن بحرکتی لنگان واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبانیدن
تصویر لنبانیدن
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبانده
تصویر لنبانده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیساندن
تصویر لیساندن
وادار به لیسیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزاندن
تصویر لیزاندن
حرکت دادن چیزی در سطحی لغزان سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغاندن
تصویر لوغاندن
دوشانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاباندن
تصویر تاباندن
((دَ))
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تابانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنباندن
تصویر جنباندن
((جُ دَ))
حرکت دادن، تکان دادن، جنبانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
((خُ دَ))
خواباندن
فرهنگ فارسی معین