داخل کردن ویروس یا میکروب ضعیف شدۀ یک مرض واگیردار به بدن از طریق خراش دادن پوست برای تولید بیماری خفیف به منظور ایجاد ایمنی در برابر همان مرض مانند داخل کردن مایۀ آبله به بدن برای جلوگیری از مبتلا شدن به آن، مایه کوبی، مایۀ درخت خرمای نر به درخت خرمای ماده داخل کردن برای بارور شدن آن تلقیح مصنوعی: داخل کردن منی در مهبل به وسیله ای غیر از مقاربت، برای باردار کردن
داخل کردن ویروس یا میکروب ضعیف شدۀ یک مرض واگیردار به بدن از طریق خراش دادن پوست برای تولید بیماری خفیف به منظور ایجاد ایمنی در برابر همان مرض مانند داخل کردن مایۀ آبله به بدن برای جلوگیری از مبتلا شدن به آن، مایه کوبی، مایۀ درخت خرمای نر به درخت خرمای ماده داخل کردن برای بارور شدن آن تلقیح مصنوعی: داخل کردن منی در مهبل به وسیله ای غیر از مقاربت، برای باردار کردن
ابن لقمان بن عاد ’من القدماء ممن کان یذکر بالقدر و الریاسهو البیان و الخطابه و الحکمه و الدهاء و النکراء: لقمان بن عاد و لقیم بن لقمان...’ و کانت العرب تعظم شأن لقمان بن عاد الاکبر و الاصغر و لقیم بن لقمان فی النباهه و القدر و فی العلم و الحکم و فی اللسان و فی الحلم و لارتفاع قدره و عظم شأنه قال النمربن تولب: لقیم بن لقمان من اخته فکان ابن اخت له و ابنما لیالی حمق فاستحصنت علیه فعز بها مظلما فعزّ بها رجل محکم فجأت به رجلا محکما. وذلک ان اخت لقمان قالت لامراءه لقمان: انی امراءه محمقه و لقمان رجل منجب محکم و انا فی لیله طهری فهبی لی لیلتک ؟ ففعلت فباتت فی بیت امراءه لقمان فوقع علیها فاحبلها بلقیم. فلذلک قال النمربن تولب ما قال. (البیان و التبیین ج 1 ص 162 و 283)
ابن لقمان بن عاد ’من القدماء ممن کان یذکر بالقدر و الریاسهو البیان و الخطابه و الحکمه و الدهاء و النکراء: لقمان بن عاد و لقیم بن لقمان...’ و کانت العرب تعظم شأن لقمان بن عاد الاکبر و الاصغر و لقیم بن لقمان فی النباهه و القدر و فی العلم و الحکم و فی اللسان و فی الحلم و لارتفاع قدره و عظم شأنه قال النمربن تولب: لقیم بن لقمان من اُخته فکان ابن اخت له و ابنما لیالی حمق فاستحصنت علیه فعز بها مظلما فعزّ بها رجل محکم فجأت به رَجلا محکما. وذلک ان اخت لقمان قالت لامراءه لقمان: انی امراءه محمقه و لقمان رجل منجب محکم و انا فی لیله طهری فهبی لی لیلتک ؟ ففعلت فباتت فی بیت امراءه لقمان فوقع علیها فاحبلها بلقیم. فلذلک قال النمربن تولب ما قال. (البیان و التبیین ج 1 ص 162 و 283)
لقی. لقاء. دیدار کردن. (منتهی الارب). دیدار. یک بار دیدن. ملاقات: جز یکی لقیه که اوّل از قضا بر وی افتاد و شد اورا دلربا. مولوی. جوحی آمد قاضیش نشناخت زود کو به وقت لقیه در صندوق بود. مولوی. ، کارزار کردن. (دهار)
لِقی. لقاء. دیدار کردن. (منتهی الارب). دیدار. یک بار دیدن. ملاقات: جز یکی لُقْیه که اوّل از قضا بر وی افتاد و شد اورا دلربا. مولوی. جوحی آمد قاضیش نشناخت زود کو به وقت لقیه در صندوق بود. مولوی. ، کارزار کردن. (دهار)
ریم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ریمناک گردیدن جراحت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). التقیح، در گفتار پزشکان بدو معنی آید یکی آنکه در هر موضع استعمال شود. و آن فراهم آمدن ورم است بخاطر مدت و دیگر آنکه برای بیماریهای ریوی استعمال شود و مقصود پر شدن فضای بین سینه وشش است از قیح یا در هر دو جانب یا در یک جانب. (ازقانون ابوعلی سینا، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
ریم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ریمناک گردیدن جراحت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). التقیح، در گفتار پزشکان بدو معنی آید یکی آنکه در هر موضع استعمال شود. و آن فراهم آمدن ورم است بخاطر مدت و دیگر آنکه برای بیماریهای ریوی استعمال شود و مقصود پر شدن فضای بین سینه وشش است از قیح یا در هر دو جانب یا در یک جانب. (ازقانون ابوعلی سینا، از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
چست، زیرک. یقال: رجل ثقیف ٌ لقیف، حوض فروریخته از زیر فراخ کرانه. (منتهی الارب) ، حوض پرآب. (مهذب الاسماء) ، چاه استوارناکرده بناء از کلوخ برآورده، چاه پرآب که به کندن آب جاری گردد. (منتهی الارب)
چست، زیرک. یقال: رجل ثقیف ٌ لقیف، حوض فروریخته از زیر فراخ کرانه. (منتهی الارب) ، حوض پرآب. (مهذب الاسماء) ، چاه استوارناکرده بناء از کلوخ برآورده، چاه پرآب که به کندن آب جاری گردد. (منتهی الارب)
لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)
لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)
یافته بر گرفته، سر راهی سند هم آوای هند، نا به خود، موله زای سنداره (حرامزاده)، چاه سست چاه فرو ریختنی از زمین بر گرفته، بچه افکنده که بردارند کودک سرراهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمیتواند مستقلا زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزداه: لقیط بود که فرزند خویش کرد لقیط که داند این ز که ماند و که داند اوز که زاد. (سوزنی. لغ) یا لقیط دارالحرب. آنچه در جبهه جنگ یا بند از بنده و کالا و جز آن
یافته بر گرفته، سر راهی سند هم آوای هند، نا به خود، موله زای سنداره (حرامزاده)، چاه سست چاه فرو ریختنی از زمین بر گرفته، بچه افکنده که بردارند کودک سرراهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمیتواند مستقلا زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزداه: لقیط بود که فرزند خویش کرد لقیط که داند این ز که ماند و که داند اوز که زاد. (سوزنی. لغ) یا لقیط دارالحرب. آنچه در جبهه جنگ یا بند از بنده و کالا و جز آن
گشن دادن، مایه زدن گشت دادن مایه خرمای نر را بدرخت خرمای ماده داخل کردن تا بارور گردد، داخل کردن مایه آبله در بدن برای جلوگیری کردن از سرایت آن (اختصاصا)، مایه زدن واکسن زدن (مطلقا)، مایه کوبی، جمع تلقیحات
گشن دادن، مایه زدن گشت دادن مایه خرمای نر را بدرخت خرمای ماده داخل کردن تا بارور گردد، داخل کردن مایه آبله در بدن برای جلوگیری کردن از سرایت آن (اختصاصا)، مایه زدن واکسن زدن (مطلقا)، مایه کوبی، جمع تلقیحات
از زمین برگرفته، بچه افکنده که بردارند، کودک سر راهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمی تواند مستقلاً زیست کند، ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزاده
از زمین برگرفته، بچه افکنده که بردارند، کودک سر راهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمی تواند مستقلاً زیست کند، ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزاده