معنی لقاح - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با لقاح
لقاح
لقاح
بارور شدن، آبستن شدن، داخل شدن نطفۀ نر به ماده و به وجود آمدن سلول تخم، گرد درخت خرمای نر که با آن درخت خرمای ماده را بارور می کنند
فرهنگ فارسی عمید
لقاح
لقاح
جَمعِ واژۀ لقحه، جَمعِ واژۀ لقوح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لقاح
لقاح
آب ِ نر، ناقۀ با شیر یا ناقۀ بچه آورده تا دو ماه یا سه ماه. (منتهی الارب). شتر مادۀ شیردار. (تحفۀ حکیم مؤمن) : لقاح الابل، الحلابه. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
لقاح
لقاح
آنچه بدان خرمابن را گشنی دهند. آنچه نخل را بدان گشنی دهند. نبیغ، غورۀ خرمابن نر. (منتهی الارب). نروی خرما. (مهذب الاسماء). گشن خرما. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : لقاح نخل، گشن نخل، گروهی از مردم سرکش که فرمانبر پادشاه نباشند. یا آنان که در جاهلیت گاهی نوبت سبا نرسید آنها را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
لقاح
لقاح
لقح. آبستن شدن شتر. (زوزنی) (منتهی الارب) (تاج المصادر) (ترجمان القرآن جرجانی). القاح، لقاح مریم، ذکرانی در بیست وچهارم آذرماه جلالی و هشتم دسامبر فرانسوی. نفخه
لغت نامه دهخدا
القاح
القاح
آبستن کردن باردار کردن گشن دادن آبستن کردن گشن دادن باردار کردن بارور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.