جدول جو
جدول جو

معنی لقیه

لقیه((لُ یَ یا یِ))
یک بار دیدن، دیدار کردن، ملاقات کردن
تصویری از لقیه
تصویر لقیه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با لقیه

لقیه

لقیه
لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

لقیه

لقیه
لِقی. لقاء. دیدار کردن. (منتهی الارب). دیدار. یک بار دیدن. ملاقات:
جز یکی لُقْیه که اوّل از قضا
بر وی افتاد و شد اورا دلربا.
مولوی.
جوحی آمد قاضیش نشناخت زود
کو به وقت لقیه در صندوق بود.
مولوی.
، کارزار کردن. (دهار)
لغت نامه دهخدا