لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)
لِقی. لقاء. دیدار کردن. (منتهی الارب). دیدار. یک بار دیدن. ملاقات: جز یکی لُقْیه که اوّل از قضا بر وی افتاد و شد اورا دلربا. مولوی. جوحی آمد قاضیش نشناخت زود کو به وقت لقیه در صندوق بود. مولوی. ، کارزار کردن. (دهار)