معنی لشکنار در لغت نامه دهخدا

دهی از دهستان میان بند بخش نور شهرستان آمل، واقع در 31هزارگزی جنوب باختری سولده و شش هزارگزی باختر جادۀ گلندرود به المده. کوهستانی، معتدل، مرطوب و دارای 100 تن سکنه. شیعه، مازندرانی و فارسی زبانند. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات دیمی، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرواست. مزرعۀ مثقال سنگ و چاله سیاه در آمار جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)

معنی لشکنار در فرهنگ گویش مازندرانی

از توابع میان بند نور، از توابع پنجک رستاق کجور

معنی لشکنار - جستجوی لغت در جدول جو

لشکنار

لغت نامه دهخدا

لشکنار

فرهنگ گویش مازندرانی

مشکناز

(دخترانه)

زیبا و خوشبو، مشک (سانسکریت) + ناز (فارسی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی

فرهنگ نامهای ایرانی

مشکبار

آنچه که بوی مشک پراکنده سازد

فرهنگ فارسی عمید

رشکناک

دارای رشک، حسود، باغیرت، برای مثال زان که واقف بود آن خاتون پاک / از غیوری رسول رشکناک (مولوی - ۸۷۴)

فرهنگ فارسی عمید

خشکبار

میوه های خشک شده مانند گردو، کشمش، پسته، انجیر، بادام و توت

فرهنگ فارسی عمید

خشکسار

زمین خشک و بی آب و علف، برای مثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲)
مبهوت، بهت زده، سرگردان، برای مثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)

فرهنگ فارسی عمید

خشکزار

خشکسار، زمین خشک و بی آب و علف

فرهنگ فارسی عمید

لشکردار

دارندۀ لشکر، نگهدار لشکر

فرهنگ فارسی عمید

کوکنار

خشخاش، غلاف و غوزۀ خشخاش

فرهنگ فارسی عمید

رشکناک

دارای رشک، پر از تخم شپش

فرهنگ فارسی عمید

اشکنبر

جبال اشکنبر، نام کوههائی است در آذربایجان. حمدالله مستوفی ذیل اهر آرد:آبش از رودی که بدانجا منسوب است، از جبال اشکنبر برمیخیزد. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ ثالثه ص 83)

لغت نامه دهخدا

برکنار

(بَ کَ / کِ)

بیک طرف و بیک سو. (ناظم الاطباء) :
جهاندیده پیری ز ما برکنار
ز دور فلک لیل مویش نهار.
سعدی.

لغت نامه دهخدا

پرکنار

(پَ کِ)

یکی از قراء هزارجریب. (از سفرنامۀ رابینو ص 122)

لغت نامه دهخدا

اشکنان

(اِ کَ)

نام یکی از دهستانهای بخش گاوبندی شهرستان لار و در خاور بخش واقع گردیده است. حد شمالی آن کلات مروزی و حد جنوبی آن کوه لاورخشت است. هوای دهستان گرم و مالاریائی است. آب مشروب از چاه و قنات و باران تأمین میشود و زراعت آن بیشتر دیمی است. محصولات آن عبارتند از غلات، خرما، تنباکو و تولیدات صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زبان آنان فارسی محلی (دری) و مذهب ایشان تشیع و تسنن است. این دهستان از 22 آبادی تشکیل یافته و نفوس آن در حدود 6900 تن است. قرای مهم آن عبارتند از: اهل، خشت رکن آباد، لاورخشت، سه تنبک، کندرشیخ، پس بند. مرکز دهستان قصبۀ اشکنان است. راه ارتباطبا لار فرعی میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، مجازاً، سهو و خطا. (ناظم الاطباء) ، خزیدن و شکوخ نیز گویند. (شعوری) (سروری). رجوع به اشکوخیدن و شکوخیدن شود

لغت نامه دهخدا

مشکنار

(مَ)

دهی از دهستان قلعه شاهین است که در بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)

لغت نامه دهخدا

لشکنار کجور

(لَ)

موضعی به فیروزکلای کجور مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 109). دهی از دهستان پنجکرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع در 24هزارگزی جنوب نوشهر. کوهستانی، سردسیر و دارای 320 تن سکنه. شیعه، گیلکی و فارسی زبانند. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و تهیۀ چوب و زغال و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)

لغت نامه دهخدا

کشکدار

نگهبان مراقب پاسدار: (شاهزاده از آن غافل افتاد که در آن شب اضداد او کشیکچی اند و محتمل است که دروب دولتخانه مسدود ساخته)

فرهنگ لغت هوشیار

خشکسار

زمینی را گویند که از آب دور باشد، خشکزار

فرهنگ لغت هوشیار

مشکبار

چیزی که از آن مشک ببارد و پراکنده شود، معطر: برخاکیان عشق فشان جرعه لبش تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم. (حافظ)

فرهنگ لغت هوشیار

کوکنار

خشخاش

فرهنگ لغت هوشیار

خشکبار

پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو، کشمش، برگه هلو و زردآلو و بعبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلو و آلوی خشک و انجیر خشک و غیره را گویند، خشکه بار

فرهنگ لغت هوشیار