جدول جو
جدول جو

معنی لب - جستجوی لغت در جدول جو

لب
قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند
تصویری از لب
تصویر لب
فرهنگ لغت هوشیار
لب
کناره هر چیزی، بخش بیرونی دهان
لب چشمه بردن و تشنه برگرداندن: کنایه از رند و هوشیار و سیاست مدار بودن
تصویری از لب
تصویر لب
فرهنگ فارسی معین
لب
((لُ بّ))
خالص و برگزیده از هر چیزی، مغز، مغز چیزی، عقل، جمع الباب
تصویری از لب
تصویر لب
فرهنگ فارسی معین
لب
سیلی، تپانچه، کاج
تو لب رفتن: کنایه از شرمسار شدن، خجل شدن
لب تر کردن: کنایه از سخن گفتن یا چیزی نوشیدن
لب گزیدن: کنایه از تأسف خوردن
تصویری از لب
تصویر لب
فرهنگ فارسی معین
لب
کنارۀ دهان از بالا و پایین که روی دندان ها را می پوشاند و جزء اندام سخن گویی است، کنارۀ چیزی، کنایه از زبان یا دهان
لب برچیدن: لب ها را به هم فشردن در هنگام غم یا پیش از گریه کردن، به ویژه در اطفال
لب بستن: کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن
لب تر کردن: ترکردن لب ها به آشامیدن جرعه ای آب یا شراب، کنایه از کمترین سخن را بر زبان راندن، اشاره کردن
لب جویدن: دندان گرفتن لب از شرم یا تاسف، لب خاییدن
لب خاییدن: دندان گرفتن لب از شرم یا تاسف
لب دوختن: کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن، برای مثال مدتی می بایدش لب دوختن / از سخن تا او سخن آموختن (مولوی - ۱۰۱)
لب فرو بستن: کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن، لب بستن
لب گزیدن: به دندان گرفتن لب، کنایه از اظهار تاسف، پشیمانی یا تعجب، برای مثال سوی من لب چه می گزی که مگوی / لب لعلی گزیده ام که مپرس (حافظ - ۵۴۶)
تصویری از لب
تصویر لب
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لبینا
تصویر لبینا
(دخترانه)
نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبیب
تصویر لبیب
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبخنده
تصویر لبخنده
(دخترانه)
لبخند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لباس پوشیدن
تصویر لباس پوشیدن
جامه پوشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لباس
تصویر لباس
پوشاک، جامه، تن پوش، رخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لبریز
تصویر لبریز
مملو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لبخند
تصویر لبخند
تبسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لبینا
تصویر لبینا
از الحان قدیم ایرانی، برای مثال بامدادان بر چکک، چون چاشتگاهان برشخج / نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بر دنه (منوچهری - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبس
تصویر لبس
جامه، پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبان
تصویر لبان
شیر مکیدن، شیر نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباد
تصویر لباد
نمد مال، نمد فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب به لب
تصویر لب به لب
لبالب، پر، لبریز، لب پر، لب پر زدن مثلاً بیرون ریختن مایع از ظرف هنگام تکان خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبه
تصویر لبه
لب مانند، کناره و لب چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباش
تصویر لباش
لواش، نوعی نان بسیار نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبن
تصویر لبن
شیر حیوان ماده، شیر زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب تخت
تصویر لب تخت
بشقابی که میان آن گود نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبد
تصویر لبد
پشم و موی پر پشت و درهم رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب خاییدن
تصویر لب خاییدن
دندان گرفتن لب از شرم یا تاسف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبق
تصویر لبق
چرب زبان، زیرک، ماهر، نرم خویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب گزه
تصویر لب گزه
گزیدن لب به دندان از شدت پشیمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب دوختن
تصویر لب دوختن
کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن، برای مثال مدتی می بایدش لب دوختن / از سخن تا او سخن آموختن (مولوی - ۱۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب بستن
تصویر لب بستن
کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباقت
تصویر لباقت
زیرکی، چابکی، نرم خویی، چرب زبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب شکری
تصویر لب شکری
کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لب شکافته، شکرلب، سلنج، سه لنج، سه لب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبیدن
تصویر لبیدن
سخن لاف و گزاف گفتن، هرزه گویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباده
تصویر لباده
جامۀ گشاد و بلند که روی قبا می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباسات
تصویر لباسات
مکر، حیله، جمع واژۀ لباس، حیله گری ها برای مثال سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن / پند را باز ندانی ز لباسات و فریب (ناصرخسرو - ۵۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب شتری
تصویر لب شتری
آنکه لب کلفت و آویخته مثل لب شتر دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباس شویی
تصویر لباس شویی
شستن لباس، شستن جامه، شغل و عمل لباس شو، وسیلۀ برقی که به طور خودکار لباس می شوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لب خرگوشی
تصویر لب خرگوشی
آنکه لب کلفت و شکافته مثل لب خرگوش دارد
فرهنگ فارسی عمید