جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لبیب

لبیب

لبیب
بخرد: خردمند عاقل خردمند بخرد جمع البا: لب شیرین لبانرا خصلتی هست که غارت میکند لب لبیبان. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

لبیب

لبیب
عاقِل، دانا، خِرَدمَند، حَصیف، فَروهیدِه، صاحِب خِرَد، خِرَدوَر، خِرَدپیشِه، راد، داناسَر، فَرزان، مُتَدَبِّر، پیردِل، مُتِفَکِّر، بِخرَد، اَریب، خِرَدومَند، نیکورای، فَرزانِه
لبیب
فرهنگ فارسی عمید

لبیب

لبیب
خردمند. ج، اَلِبّاء. (منتهی الارب). عاقل. بخرد. دانا:
ستمگران را چون جایگه چنین باشد
ستمگری نکند مردم لبیب و فهیم.
سوزنی.
لب شیرین لبان را خصلتی هست
که غارت میکند لب لبیبان.
سعدی.
گر نخواهی نکس پیش این طبیب
بر زمین زن زود سر را ای لبیب.
مولوی.
وای از آن پیران طفل ناادیب
گشته از قوت بلای هر لبیب.
مولوی.
- ادیب لبیب، ادیب بخرد و دانا.
، لازم گیرنده کاری را. (منتهی الارب) ، مرد محرم. قاله ابن درید و انشد:
فقلت لها غنی الیک فاننی
حرام و انی بعد ذاک لبیب.
ای مُلب ٌ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

لبیب

لبیب
الشیخ، عبدالله الملقب باللبیب بن العلامه عبدالحکیم بن شمس الدین السیالکوتی الهندی. او را حاشیتی است بر تلویح سعدالدین تفتازانی. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1587)
لغت نامه دهخدا