کنارۀ دهان از بالا و پایین که روی دندان ها را می پوشاند و جزء اندام سخن گویی است، کنارۀ چیزی، کنایه از زبان یا دهان لب برچیدن: لب ها را به هم فشردن در هنگام غم یا پیش از گریه کردن، به ویژه در اطفال لب بستن: کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن لب تر کردن: ترکردن لب ها به آشامیدن جرعه ای آب یا شراب، کنایه از کمترین سخن را بر زبان راندن، اشاره کردن لب جویدن: دندان گرفتن لب از شرم یا تاسف، لب خاییدن لب خاییدن: دندان گرفتن لب از شرم یا تاسف لب دوختن: کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن، برای مثال مدتی می بایدش لب دوختن / از سخن تا او سخن آموختن (مولوی - ۱۰۱) لب فرو بستن: کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن، لب بستن لب گزیدن: به دندان گرفتن لب، کنایه از اظهار تاسف، پشیمانی یا تعجب، برای مثال سوی من لب چه می گزی که مگوی / لب لعلی گزیده ام که مپرس (حافظ - ۵۴۶) کنارۀ دهان از بالا و پایین که روی دندان ها را می پوشاند و جزء اندام سخن گویی است، کنارۀ چیزی، کنایه از زبان یا دهان لب برچیدن: لب ها را به هم فشردن در هنگام غم یا پیش از گریه کردن، به ویژه در اطفال لب بستن: کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن لب تر کردن: ترکردن لب ها به آشامیدن جرعه ای آب یا شراب، کنایه از کمترین سخن را بر زبان راندن، اشاره کردن لب جویدن: دندان گرفتن لب از شرم یا تاسف، لب خاییدن لب خاییدن: دندان گرفتن لب از شرم یا تاسف لب دوختن: کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن، برای مِثال مدتی می بایدش لب دوختن / از سخن تا او سخن آموختن (مولوی - ۱۰۱) لب فرو بستن: کنایه از خاموشی گزیدن، سخن نگفتن، لب بستن لب گزیدن: به دندان گرفتن لب، کنایه از اظهار تاسف، پشیمانی یا تعجب، برای مِثال سوی من لب چه می گزی که مگوی / لب لعلی گزیده ام که مپرس (حافظ - ۵۴۶)