- كَامِل
- تمام، کامل
معنی كَامِل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ایستاده، رفیع
بی طرف، منصفانه، عادل
آرزو کننده، مشتاق
پرسشگر، مایع
سرفه کننده، سرفه کردن
جذب کننده، مشغول
بی صدا، بیکار
زودگذر، محو شدن، ناپدید
سرکوبگر، سرکوب کننده
بی ثمر، خشک
کشنده، قاتل
تشخیص دهنده، آشکارساز، آشکار
ساینده، همانجا
خاموش، ساکت، بی صدا، بی کلام
کاملًا، به طور کامل
باردار، حامله
کارگر، عامل، در حال کار
کامل، جامع، شامل، کلّی، فراگیر
بی فایده، باطل، بیهوده، بیهودگی
تلخ، ترش، زهرآگین، اسیدی
پر جنب و جوش، کامل، پر حادثه
بی حسّ، خفته، بی حسّ کننده
عمداً، غسل تعمید داد
پژمرده
وحشیانه، نادان، پر صدا و خودخوٰاه، به طور ملامت آمیز، جاهل
قابل جمع آوری، گرمایش، جمع آور، مسجد
یخ زده، سفت و سخت
بحثی، بحث کردن، جدلی
درست نیست، دروغگو