جدول جو
جدول جو

معنی قچق - جستجوی لغت در جدول جو

قچق
(قُ قُ)
نهر قچق، نهری است از نهرهای مازندران و از شعب گرگان رود که شاید کونچی ملا نامیده میشود. در ترجمه مازندران و استراباد رابینو آمده است: در نزدیکی خرابه های شهر قدیمی گرگان خرم رود از سمت جنوب به گرگان رود میریزد. شعب دیگرش از طرف جنوب عبارتند از: نهرهای کونچی ملا که شاید همان قچق باشد و آقری گل... (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 126)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جایی که به عدۀ معینی اختصاص دارد و ورود دیگران به آنجا ممنوع است، ممانعت از ورود به جایی، منع و بازداشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلق
تصویر قلق
بی آرامی، اضطراب، ترس و لرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبق
تصویر قبق
قاپوق، دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قباق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاق
تصویر قاق
در قاب بازی، کسی که دست آخر و بعد از سایر بازیکنان باید بازی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلق
تصویر قلق
کارمزد، انعام، پولی که مامور دولت از کسی در برابر انجام دادن کاری می گیرد، رشوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلق
تصویر قلق
خلق و خوی، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنق
تصویر قنق
مهمان، برای مثال صوفی ای می گشت در دور افق / تا شبی در خانقاهی شد قنق (مولوی - ۲۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
جمع واژۀ قیقه. (اقرب الموارد). رجوع به قیقه شود، جمع واژۀ قیقاءه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قیقاءه شود
لغت نامه دهخدا
گول شتاب کار،
کوه گرداگرد زمین و محیط دنیا، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، پرنده ای است که آن را بوزریق نامند، (از اقرب الموارد)،
مرد نیک دراز، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، مرد بلند ناهنجار و نیک دراز، (ناظم الاطباء)، رجوع به قوق و قواق شود
لغت نامه دهخدا
(پِ چَ)
پچک. پچاق. کارد. چاقو:
ترک من خورده نبید، دی برم مست رسید
وز سر خشم کشید، بر من آن پچقو.
سوزنی.
از چشمم ار بر آن چچک تو چکد سرشک
ترکی مکن بکشتن من برمکش پچک.
سوزنی (دیوان ص 146)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
دارکدو. و آن را برجاس نیز مینامند. (از بهار عجم) :
ای از خجل کل طویل احمق
طفلان مناره را قدت داد سبق
زان قامت افراخته آویخته شد
نه دبۀ چرخ چون کدوئی ز قبق.
میرالهی همدانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ناآرامی دلهره تاس تاسه تالواسه، جنبیدن ناآرام تاسیده ناآرامی دلهره تاس تاسه تالواسه، جنبیدن ترکی ویژگی، سرشت، خوی بی آرام شدن، بی آرامی بیقراری اضطراب آشفتگی پریشانی: و از برای تسکین قلق و اضطراب خانزاده... مرد بی آرام. قلق. خلق خاص خوی مخصوص: بد قلق. یا قلق اسب. عادت و خوی اسب. یا قلق تفنگ. وضع خاص تفنگ (تپانچه) لم تفنگ (تپانچه)، توضیح گاه باشد که تفنگ یا تپانچه در هدف گیری کمی براست چپ بالا یا پایین زند و رفع این نقیصه نمی شود مگر آنکه تیر انداز قلق سلاح را به دست آورد و به هنگام تیر اندازی آن فاصله را حساب نمایند آنگاه تیر را پرتاب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرق
تصویر قرق
جای هموار، در بیابان سیر کردن بازداشت و منع
فرهنگ لغت هوشیار
نادان شتابکار: مرد، زاغ کبود قیق آوای ماکیان، آواز بلند فریاد آواز ماکیان چون خروس را به جهت سفاد بخواند، فریاد و آواز بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاق
تصویر قاق
مرد احمق و سبک روح
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی قباق بنگرید به قباق چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پچق
تصویر پچق
کارد چاقو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قچی
تصویر قچی
ترکی خفج راسن لبسان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قچک
تصویر قچک
نادرست نویسی غژک از ساز ها نوعی آلت موسیقی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قچاق
تصویر قچاق
با قدرت، توانا، چاق و فربه، زور دار
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ترشی چاشنی، نانخورش، ماست ماست و کشک، ترشیی که در آش کنند و نانخورش سازند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دار کدو دار آماج چوبی بلند که در میدان بر افرازند و بالای آن انگله ای زرین بیاویزند و سوار آن را نشانه گیرند و هر کس که تیز از انگله گذراند انگله از او باشد قباق بنگرید به قباق چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مهمان مهمان: صوفیی میگشت در دور افق تا شبی در خانقاهی شد قنق، مسافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلق
تصویر قلق
((قِ لِ))
عادت مخصوص، خوی خاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلق
تصویر قلق
((قُ لُ))
رشوه، باج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلق
تصویر قلق
((قَ لِ))
بی آرام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلق
تصویر قلق
((قَ لَ))
بی آرامی، پریشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنق
تصویر قنق
((قُ نُ))
مهمان، مسافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیق
تصویر قیق
((قَ یا ق))
فریاد و آواز بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قتق
تصویر قتق
((قَ تِ))
ماست و کشک، ترشی ای که در آش کنند و نانخورش سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قچاق
تصویر قچاق
((قُ چّ))
چاق، فربه، باقدرت، توانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاق
تصویر قاق
برکه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرق
تصویر قرق
((قُ رُ))
جایی که مخصوص اشخاص خاصی باشد و از ورود دیگران به آنجا جلوگیری شود، غرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاق
تصویر قاق
گوشت خشک کرده که آن را بریان کرده خورند، قدید، میوه خشک که هسته آن را درآورده بخشکانند، خشک، اسبی که در مسابقه عقب می ماند
فرهنگ فارسی معین