- قنابل
- جمع قنبل، گروه مردمان، گله های اسپ
معنی قنابل - جستجوی لغت در جدول جو
- قنابل
- گروه هایی از مردم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع سنبله، خوشه ها کار سرسری سطحی
سنبل، خوشۀ جو یا گندم، خوشه، گیاهی از تیرۀ سوسنی ها با برگ های دراز و گل های خوشه ای به رنگ بنفش، زلف معشوق
جمع واژۀ قابله، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد، ماما، دایه، قابل
گلبرگ
جمع قابله، مانافان ماماها
در خور، درخور
تیرانداز، مقابل حابل، پود
مرد درشت و نیرومند، کنایه از فرمانده سپاه
پذیرا، قبول کننده، مستعد، قبول، پذیرا
مرد درشت هیکل و نیرومند
چنگال شیر، زه کمان
((بِ))
فرهنگ فارسی معین
پذیرنده، قبول کننده، لایق، سزاوار، باتجربه، کارآزموده، بسیار، زیاد، آتیه، آینده، مقابل ماضی، ضامن، جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب به معنی «شایسته، درخور، مناسب»، قابل اعتماد، قابل اعتنا، جزء
قبول کننده، پذیرنده، دارای امکان برای قبول امری یا حالتی مثلاً قابل اجرا، قابل قبول، سزاوار، شایسته
قابل ارتجاع: هر شیئ که پس از خم کردن یا فشار دادن آن به حالت اول برگردد
قابل ارتجاع: هر شیئ که پس از خم کردن یا فشار دادن آن به حالت اول برگردد