جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نابل

نابل

نابل
صاحب تیر. (منتهی الارب). تیردار. (دهار). کسی که با خود تیر داشته باشد. (اقرب الموارد) ، تیرساز. (منتهی الارب). تیرگر. (دهار). سازندۀ تیر. (المنجد) ، تیرانداز. ماهر در تیراندازی. (منتهی الارب). ماهر در تیراندازی. (المنجد) (اقرب الموارد) ، زیرک در کار. (منتهی الارب) : هو نابل و ابن نابل، او زیرک و پسر زیرک است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، ثار حابلهم علی نابلهم، یعنی آتش بلا افروختند بر خود. (منتهی الارب).
- امثال:
اختلط الجاهل بالنابل، برای آشفتگی و درهم آمیختن کار مثل زنند
لغت نامه دهخدا

نابل

نابل
اقلیمی است از اقالیم افریقائی واقع بین تونس و سوسه. (معجم البلدان). موضعی است بافریقیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

ذابل

ذابل
باریک، لاغر، پژمرده پلاسیده، خشک لب پژمرده پلاسیده، لاغر نزار، خشک شده از عطش (لب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار

بابل

بابل
مغرب مقابل خراسان بمعنی مشرق: (مهر و مه او را دو طفلانند اینک هردورا گاهواره بابل و مولد خراسان آمده) (خاقانی) درختی از تیره پروانه واران که دارای برگهای دو ردیفی میباشد (نظیر برگ اقاقیا)، یک گونه از این گیاه در مکزیک و یک گونه در افریقا و یک گونه هم در دیگر نواحی گرم دنیا شناخته شده از جمله در جنوب ایران این درخت جز درختان زمینی کاشته میشود. الیاف این گیاه را برای کاغذ سازی مصرف میکنند ببل درمان عقرب
بابل
فرهنگ لغت هوشیار