جدول جو
جدول جو

معنی قوابل

قوابل
جمع واژۀ قابله، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد، ماما، دایه، قابل
تصویری از قوابل
تصویر قوابل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قوابل

قوابل

قوابل
جَمعِ واژۀ قابله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قابله شود.
- قوابل الامر، اوائل کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

توابل

توابل
ادویه ها، گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دواها
توابل
فرهنگ فارسی عمید

قوالب

قوالب
قالب ها، ظروفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را می ریزند تا به شکل ها و اندازه های آن درآید، تکه های چوب تراشیده به اندازه های پای انسان که درون کفش می گذارند، شکل ها، هیبت ها، جسم ها، تن، بدن، کالبدها، واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره، جمعِ واژۀ قالب
قوالب
فرهنگ فارسی عمید