جدول جو
جدول جو

معنی قتلگاه - جستجوی لغت در جدول جو

قتلگاه
جای کشتن
تصویری از قتلگاه
تصویر قتلگاه
فرهنگ فارسی عمید
قتلگاه
(قَ)
جای کشتن حیوانات. (آنندراج) : مضجع، قتلگاه در جنگ. (منتهی الارب). مکان کشته شدن:
به قتلگاه وفا تا شهید او نشدم
دهان تیر بخندید و تیغ آب نخورد.
علی خراسانی.
چون محبان دگر لب تشنه همراه حسین
کاش می بودم علی در قتلگاه کربلا.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قتلگاه
جای کشتن حیوانات
تصویری از قتلگاه
تصویر قتلگاه
فرهنگ لغت هوشیار
قتلگاه
((قَ))
جای کشته شدن، جای کشتار
تصویری از قتلگاه
تصویر قتلگاه
فرهنگ فارسی معین
قتلگاه
مقتل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبرگاه
تصویر قبرگاه
جای قبر، قبرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتگاه
تصویر غلتگاه
جای غلتیدن، محل غلت زدن، برای مثال تو را این جای ملعون غلتگاه است / بغلت آسان در او و گرد بفشان (ناصرخسرو - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتشگاه
تصویر آتشگاه
بنایی در پیرامون شهرها که زردشتیان در آن آتش روشن می کنند، آتشخانه، آتشکده، دیر مغان، آذرکده برای مثال نفسم سرد و سینه آتشگاه / دهنم خشک و دیده طوفان بار (انوری - ۱۹۲)، جای افروختن آتش مقدس در آتشکده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیلگاه
تصویر سیلگاه
زمینی که سیل در آن جاری شود، سیل گیر، سیل خیز، سیلاب گیر، جای سیل، محل سیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلگاه
تصویر مغلگاه
جای خفت وخیز چهارپایان و ددان، خوابگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفلگاه
تصویر کفلگاه
سرین، کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسلگاه
تصویر غسلگاه
جای غسل کردن، محل غسل
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بُو)
مجرای بول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
پهلوگاه: مادرش زره بر وی راست میکرد (مادر عبداﷲ زبیر) . بغلگاه میدوخت و میگفت دندان فشار با این فاسقان تا بهشت یابی. گفتی بپالوده خوردن میفرستد. (تاریخ بیهقی). شاه در او رسید و شمشیر بر بغلگاه زد و او را از زین نگونسار درافکند. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی) ، بسیارجستجوکننده و ریزه کاری نماینده در دیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن جستجوکننده و ریزه کاری نماینده در دیدن. (آنندراج)، صیغۀ صفت مشبهه، بمعنی بیفرمان. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تیکوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج که در 42 هزارگزی شمال باختر دیواندره و یک هزارگزی شمال شوسه دیواندره به سقز واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 84 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و پشم میباشد، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نام محلی کنار راه تهران به شاهی میان زیر آب و چاکسر و در 207700 گزی تهران واقع شده است
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ بُ غَ)
ابن قتلبغه القاسم، از محدثان و نویسندگان تراجم و شرح احوال و شاگرد ابن حجر عسقلانی متوفی 1474 میلادی است. او راست: کتاب طبقات الحنفیه که آن را فلوگل منتشر ساخته است. (ذیل المنجد). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام قلعه ای بوده است محکم به ترشیز. (نزهه القلوب) ، نام محلی در مغرب باکو بفاصله پانزده هزار گز، و ایرانیان را در قدیم چندین آتشکدۀ معروف در آنجا بوده است. در این محل چاه نفتی است با دهانۀ بیضی بطول چهل گز که پیوسته در حال احتراق است و شعله های آتش از آن بیرون آید و گاه تا شش گز بالا رود. در اطراف این محل هر کجا زمین را گود کنند نفت در آن جمعشود، و چون کبریتی نزدیک زمین آتش زنند درحال زمین مشتعل گردد، نام محلی کنار راه اصفهان بنجف آباد میان کلادان و امیریه به 7300 گزی اصفهان
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
موضعی که سیل در آن واقع شود. (آنندراج). محل سیل. (ناظم الاطباء). زمینی که سیل در آن جریان یابد. سیل گیر. (فرهنگ فارسی معین). مسیل. معبر سیل، کنایه از دنیا. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
از این سیلگاهم چنان ده گذر
که پل نشکند بر من از رودبار.
نظامی.
رجوع به سیلگه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جای غسل کردن. مکانی که در آن غسل کنند:
زلفش فروگذاشته سر در شراب عید
دیری است غسلگاه شده حوض کوثرش.
خاقانی.
غسلگاهم به آبدانی کرد
کز گهر سرخ بود واز زر زرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
محل قبرستان. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ)
امیر قتلغشاه، از امیران لشکر غزان خان بن ارغون خان بن هلاکوخان و در سال 706 کشته شد. (تاریخ گزیده چ لندن ص 592 و 593 و 596)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیت النار. (السامی فی الاسامی). آتشکده. معبد آتش پرستان: کیخسرو آنجا شد (به آتشگاه کرکو) و پلاس پوشید و دعا کرد ایزد تعالی آنجا روشنائی فرا دید آورد که اکنون آتشگاه است. (تاریخ سیستان). وآنجایگه که اکنون آتشگاه کرکوی است معبدجای گرشاسب بود. (تاریخ سیستان). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیسا و گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان).
از فراوان طپش غم که مرا در دل بود
گفتی اندر دل من ساخته اند آتشگاه.
فرخی.
و اسفندیار بفرمان پدر آن را از بتان خالی کرد و آتشگاه کرد. (مجمل التواریخ).
نفسم سرد و سینه آتشگاه
دهنم خشک و دیده طوفان بار.
انوری.
ای گشته دلم بی تو چو آتشگاهی
وز هر رگ جان من به آتش راهی
چون میدانی که در دل آتش دارم
ناآمده بگذری چو آتش خواهی.
عطار
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفلگاه
تصویر کفلگاه
سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاگاه
تصویر قفاگاه
پس سر چرم قفاگاه سزاروارکفش (میرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلبگاه
تصویر قلبگاه
میان، وسط
فرهنگ لغت هوشیار
جای نهادن قدم، جائی که پای پیامبری یا امامی یا ولیی بانجا رسیده باشد، جاهائی که اثر پائی در سنگ و جز آن پدیدار است دهکده ای در 03 کیلومتری شرق نیشابور به مشهد که جای پای مبارک حضرت امام رضا علیه السلام در آن منقوش است و گنبد و بارگاهی دارد و بهمین جهت قدمگاه معروف شده و محل زیارت شیعیان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسلگاه
تصویر غسلگاه
جای غسل کردن محل غسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتگاه
تصویر غلتگاه
جای غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیلگاه
تصویر سیلگاه
زمینی که سیل در آن جریان یابد سیل گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتشگاه
تصویر آتشگاه
معبد آتشپرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغلگاه
تصویر بغلگاه
پهلوگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتاگاه
تصویر اتاگاه
ترکی شوهر دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتل گاه
تصویر قتل گاه
کشتنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبرگاه
تصویر قبرگاه
قبرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتشگاه
تصویر آتشگاه
آتشکده، آتشدان
فرهنگ فارسی معین