- قبرگاه
- قبرستان
معنی قبرگاه - جستجوی لغت در جدول جو
- قبرگاه
- جای قبر، قبرستان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آرامگاه گور گاه
تقاطع
مدت مدید
معبر، معبر، مسیر
زمان قدیم، زمان دیر
آتلیه
خیمه پادشاهان، بارگه، جائی که پادشاهان مردم را بحضور بپذیرند
کرسی و صندلی که بر آن نشینند
چراگاه
زندان، محبس، سجن
رستخیز
جای تفرج گردشگاه جایی که شادمانی آورد جای کشت و گذارمانند باغ و مرغزار و جز آن
زمان پیش از صبح، سحر
لاتینی تازی گشته پرند زر دوخت
محل سور و مهمانی
محل تفرج جای گردش، تماشاگاه
هنگام شب شب هنگام
حبس خانه، محبس، زندان
حرب جای، جای جنگ، میدان جنگ
جای غور، محل غور، جای فرو رفتن
کمر، جایی که کمربند بسته می شود
طربخانه، طرب سرا، محل عیش و عشرت
جای گذشتن و عبور کردن، گذر، محل عبور
کرسی، صندلی، تخت، چهارپایه ای برای نشستن، برای مثال نهادند زرّین یکی زیرگاه / نشست از برش پهلوان سپاه (فردوسی - ۷/۵۸۸)
وقت صبح، هنگام صبح، بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، بام، برای مثال نخفته ست مظلوم ز آهش بترس / ز دود دل صبحگاهش بترس (سعدی۱ - ۶۳) ، ز شب چندان توان دیدن سیاهی / که برناید فروغ صبحگاهی (نظامی۲ - ۳۰۸) ،
برنامۀ صبحگاهی در مدارس، مراکز نظامی و مانند آن ها
برنامۀ صبحگاهی در مدارس، مراکز نظامی و مانند آن ها
جای آرام گرفتن و ساکن شدن، منزل، خانه، مسکن
جای چریدن حیوانات علف خوار
مخفّف واژه چهارگاه
مخفّف واژه چهارگاه
میان، وسط، جایی در میدان که قلب لشکر قرار بگیرد، برای مثال فرامرز با خوارمایه سپاه / بزد خویشتن تیز بر قلب گاه (فردوسی - ۵/۴۶۲)
کاخ و دربار پادشاه، برای مثال جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب می نکند بارگاه کسری را (ظهیرالدین فاریابی - ۳۴) ، خیمۀ پادشاهی، جای رخصت و اجازه، جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند
دیدگاه، عقیده، جای نظر کردن، جای نگریستن، تماشاگاه
زمان دیر، زمان قدیم، از مدت دراز، دیروقت، بی موقع، دیرگاهان، دیرگهان
هنگام صبح