جدول جو
جدول جو

معنی قلب گاه

قلب گاه
میان، وسط، جایی در میدان که قلب لشکر قرار بگیرد، برای مثال فرامرز با خوارمایه سپاه / بزد خویشتن تیز بر قلب گاه (فردوسی - ۵/۴۶۲)
تصویری از قلب گاه
تصویر قلب گاه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قلب گاه

قلبگاه

قلبگاه
آن قدر مکان را گویند که در آن فوج قلب تواند استاد. (آنندراج) :
گه به یک حمله سپاهی می شکست
گه به هویی قلب گاهی میدرید.
حافظ
لغت نامه دهخدا

قلب گه

قلب گه
مخفف قلب گاه:
جهاندار در قلبگه کرد جای
درفش کیانیش بر سر به پای.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به قلبگاه شود
لغت نامه دهخدا

قدم گاه

قدم گاه
جای قدم نهادن، جایی که اثر پایی در سنگ پدیدار باشد
قدم گاه آدم: در روایات، سرندیب که حضرت آدم نخستین بار بر روی زمین در آنجا قدم گذاشت
قدم گاه
فرهنگ فارسی عمید

قلب کار

قلب کار
کسی که سیم و زر ناسره به کار ببرد، برای مِثال خاقانیا به بغداد اهل وفا چه جویی / کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد (خاقانی - ۸۵۱)، کسی که پول قلب سکه بزند
قلب کار
فرهنگ فارسی عمید