جدول جو
جدول جو

معنی فژغنده - جستجوی لغت در جدول جو

فژغنده
(فَ غَ دَ / دِ)
فژغند. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به فژغند، فژ، فژه، فز و فزه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخنده
تصویر فرخنده
(دخترانه)
شاد، مبارک، خجسته، میمون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فخمنده
تصویر فخمنده
آنکه پنبه را از دانه جدا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغرده
تصویر فرغرده
خیسیده، تر شده، آغشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلغنده
تصویر بلغنده
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بلغنده، بلغد، بلغده،
بسته، بستۀ قماش، بقچه، رزمه، برای مثال راه باید برید و رنج کشید / کیسه باید گشاد و بلغنده (سوزنی - ۸۷)
لنگۀ بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
کسی که با ناز و تکبر حرکت کند، خرامنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
برکنده، کنده شده، فرسوده، کهنه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فژغند
تصویر فژغند
فژاگن، در علم زیست شناسی عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، پاپیتال، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سن، فرغند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغنده
تصویر ارغنده
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخنده
تصویر فرخنده
مبارک، میمون، خجسته، خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوغنده
تصویر لوغنده
دوشنده، آنکه شیر می دوشد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ غَ دَ / دِ)
خیسیده و نم کشیده و ترکرده و آغشته. (برهان). جهانگیری این بیت را از مولوی شاهد آورده است:
علم اندر نور حق فژغرده شد
پس ز علمت نور یابد قوم لد.
اما این بیت در مثنوی چ نیکلسون نیامده و در مثنوی چ 1307 هجری قمری در حاشیه آمده و بجای فژغرده، فرغرده ثبت شده است. در هر حال صحیح کلمه ’فرغرده’ و اسم مفعول از فرغردن است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ دَ / دِ)
فژغنده. پلید. چرکن. چرک آلود. (برهان). رجوع به فژ، فژه، فژاکن، فژاگن، فژاگین، فژغنده، فژگند و فژگن شود
لغت نامه دهخدا
مطلق گلوله است از هر چه باشد -2 آن پنبه برپیچیده که حلاجی کرده باشند عمدا پنبه گلوله کرده پنبه بر پیچیده که زنان ریسند کلوچ گلیج گلوله آغنده پاغند، پنبه دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژرنده
تصویر پژرنده
اسم پژردن، آنکه پرستاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغنده
تصویر لوغنده
دوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه برزده که به جهت رشتن گلوله کرده باشند: در میانشان نجیب منده من همچو در بند خار گلغنده. (سوزنی در هجو نجیب منده)، سست کاهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
با ناز خرامنده، تکبر و افاده کننده، مسخره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخنده
تصویر فرخنده
میمون، مبارک، همایون، مبارکی، خجستگی، میمنت
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که در پس در اندازند تا گشوده نشود، سکان کشتی، بادبان کشتی، واحد برای شمارش کشتی و هواپیما: دو فروند کشتی سه فروند هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
خیساننده نیک تر کرده، آغشته خمیر کرده بهم پیوسته: علم اندر نور چون فرغرده شد پس ز علت نور یابد قوم لد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
فرسوده کهنه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخمنده
تصویر فخمنده
آنکه پنبه را بزند و پنبه دانه را از آن بیرون آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغنده
تصویر ارغنده
خشمگین غضبناک غضبان خشم آلود آشفته و به خشم آمده ارغند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغنده
تصویر فرغنده
پلید بد، بد بوی متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغنده
تصویر بلغنده
جامه دان، بقچه، بسته
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند پنبه زده شده غند غنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلغنده
تصویر پلغنده
پرونده بقچه رزمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغنده
تصویر فرغنده
((فَ غَ دِ))
پلید، گندیده، بد بوی، فرغند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغنده
تصویر ارغنده
((اَ غَ دِ))
خشمگین، غضبناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باغنده
تصویر باغنده
((غَ یا غُ دِ یا دَ))
پاغنده. باغند. پاغند، پنبه حلاجی کرده، پنبه زده شده، غنده، غند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغنده
تصویر بلغنده
((بَ غُ یا غَ دِ))
جامه دان، بغچه، هر چیز بسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاغنده
تصویر پاغنده
((غُ دِ))
گلوله از هر چیزی مانند، پنبه، پنبه زده شده و گلوله کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکنده
تصویر فرکنده
((فَ کَ دِ))
فرسوده، کهنه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخنده
تصویر فرخنده
تبریک، مبارک
فرهنگ واژه فارسی سره