جدول جو
جدول جو

معنی فلخیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فلخیدن(مُ تَ بِهْ گَ تَ)
پنبه دانه از پنبه برآوردن. (برهان). فلخودن. (فرهنگ فارسی معین) ، پنبه زدن و حلاجی کردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
فلخیدن
پنبه دانه را از پنبه جدا کردن
تصویری از فلخیدن
تصویر فلخیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلبیدن
تصویر طلبیدن
طلب کردن، خواستن، برای مثال مرا بدل ز خراسان زمین یمگان است / کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را (ناصرخسرو - ۱۱۸)، دعوت کردن، نیاز داشتن، جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتلیدن
تصویر فتلیدن
شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فتالیدن، فتاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخیدن
تصویر فاخیدن
چیدن و برکندن، ازهم جدا کردن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، حلاجت، فلخمیدن، بخیدن، فرخمیدن، حلّاجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلخمیدن
تصویر فلخمیدن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، حلّاجی، فلخودن، حلاجت، فاخیدن، فرخمیدن، بخیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلخودن
تصویر فلخودن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فرخمیدن، حلّاجی، فلخمیدن، حلاجت، فاخیدن، بخیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخیدن
تصویر فراخیدن
راست شدن موی در بدن، از هم جدا شدن، فراخ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاریدن
تصویر فاریدن
بلعیدن، فروبردن چیزی به گلو، بلع کردن، اوباریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلعیدن
تصویر بلعیدن
فروبردن چیزی به گلو، بلع کردن، اوباریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلخوده
تصویر فلخوده
پنبۀ زده شده و پاک شده، برای مثال موی زیر بغلش گشته دراز / وز قفا موی پاک فلخوده (طیان- مجمع الفرس - فلخوده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفیدن
تصویر الفیدن
جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، الفختن، الفنجیدن، الفخدن، الفاختن، الفغدن، الفندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخیده
تصویر فاخیده
ازهم جداشده، پنبۀ حلاجی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخویدن
تصویر فرخویدن
پیراستن و بریدن شاخه های زائد درخت، برای مثال ز فرخویدنش چون بپرداختی / چو گل جایگاه از چمن ساختی (عنصری - لغت نامه - فرخویدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخمیدن
تصویر فخمیدن
جدا کردن پنبه از پنبه دانه، پنبه زدن، برای مثال جوان بودم و پنبه فخمیدمی / چو فخمیدمی دانه برچیدمی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بِهْ کَ دَ)
پنبه دانه از پنبه بیرون کردن. (برهان). فلخیدن. فلخمیدن. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پنبه دانه را گویند. (برهان). فلخیده. فلخود. رجوع به این لغات شود، کسی را نیز گویند که پنبه دانه را از پنبه بیرون آورد. (برهان) ، پنبه زن را هم میگویند، یعنی شخصی که پنبه را حلاجی کند. (برهان). رجوع به فلخیدن، فلخیده، فلخودن، فلخوده و فلخود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِهْ شُ دَ)
پنبه برزدن و پنبه حلاجی کردن. (برهان). مصحف فلخیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فلخودن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
فلخوده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فلخوده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ دَ)
بر وزن و معنی رقصیدن. (آنندراج از اشتینگاس). فرخسیدن. فرخشیدن. رجوع به فرخسیدن و فرخشیدن شود، فرخویدن. فرخو کردن. رجوع به فرخویدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / نِ کَ دَ)
واخیدن. چیدن. برکندن، زدن، پنبه زدن. حلاجی کردن، نیزه افکندن، گرفتن، فراهم آوردن. گرد کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به واخیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلفیدن
تصویر سلفیدن
سرفه کردن، پولی به عنوان رشوه یا تعارف پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
فریاد زدن بانگ کردن، صفیر زدن، افسردن پژمردن پژمرده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخیدن
تصویر داخیدن
از هم جدا کردن چیزی، پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزیدن
تصویر الزیدن
هضم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخیدن
تصویر برخیدن
نصب گوهر بر طلا و نقره، تفتیش کردن، بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعیدن
تصویر بلعیدن
فرو بردن در حلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخیدن
تصویر بشخیدن
درخشیدن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلخودن
تصویر فلخودن
پنبه دانه را از پنبه جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه ای که دانه های آن را جدا کرده باشند، هر چیز که آن را از غل و غش پاک کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلخودن
تصویر فلخودن
((فَ دَ))
فلخیدن، پنبه دانه را از پنبه جدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلتیدن
تصویر غلتیدن
غلطیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلنجیدن
تصویر فلنجیدن
جمع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلطیدن
تصویر غلطیدن
غلتیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلعیدن
تصویر بلعیدن
فرودادن، اوباریدن، فرو بردن
فرهنگ واژه فارسی سره