جدول جو
جدول جو

معنی فقیع - جستجوی لغت در جدول جو

فقیع
(فَ)
سرخ، پلید. (منتهی الارب) ، مرد سرخ فام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جنسی از کبوتر سپید. (از اقرب الموارد). رجوع به فقّیع شود
لغت نامه دهخدا
فقیع
(فِقْ قی)
کبوتر سپید. و ابیض فقیع، سخت سپید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فقیع
کبوتر پرنگی از پرندگان
تصویری از فقیع
تصویر فقیع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فقیر
تصویر فقیر
تنگ دست، تهیدست، فاقد امکانات مثلاً شهرستان فقیر، در تصوف سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقید
تصویر فقید
درگذشته، مرده، مفقود، گم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقاع
تصویر فقاع
شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو
فقاع گشودن: باز کردن سر شیشۀ فقاع، کنایه از آروغ زدن، کنایه از لاف زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیع
تصویر نقیع
شرابی که از مویز درست کنند، آب سرد و گوارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقیع
تصویر رقیع
احمق، گول، بی عقل، بیشرم، آسمان، آسمان اول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
عالم به احکام شرع، متخصص در علم فقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقیع
تصویر بقیع
جایی که در آن درختان گوناگون باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجیع
تصویر فجیع
دردناک، آزار دهنده، ناخوشایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فظیع
تصویر فظیع
بسیار زشت، آب زلال و گوارا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دُهْ)
به تکلف فصاحت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشدق در کلام، سخن بی معنی گفتن. (از اقرب الموارد) ، بانگ از انگشتان بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی). از انگشتان بانگ برآوردن به خمانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به انگشت زدن برگ گل را تا پاره گردد و آواز دهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به کف دست زدن برگ گل که بر دست دیگر است تا پاره شود و آواز دهد. (از اقرب الموارد) ، سرخ کردن چرم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کج کردن نوک موزه را یا زدن نوک آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فقیم
تصویر فقیم
کار پر دست انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقیر
تصویر فقیر
گدا، بیچاره، نادار، مسکین، بی چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقید
تصویر فقید
از دست رفته، مفقود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاع
تصویر فقاع
شرابی که از مویز یا جو گرفته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فظیع
تصویر فظیع
کار زشت و به معنی آب گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
آب آلو آب آلبالو آب مویز، آب گوارا، شیر ناب و سرد، بانگ فریاد چاه بسیار آب، آب ایستاده، آب سرد و گوارا، آب میوه خشک که آنرا خیسانیده باشند: نقیع آلو، شیر خالص، ماست، بانگ و فریاد، شرابی که از مویز سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
دانا، دانشمند، دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقیع
تصویر صقیع
شبنم ریزه بشم هم آوای بزم، یخبندان، کبت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیع
تصویر رقیع
آنکه پینه دوزد، کسی که می نویسد
فرهنگ لغت هوشیار
نام قبرستان مقدس در مدینه منوره میباشد، جائی که در آنجا درختان گوناگون از هر نوع باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دردمند زن یا مرد، پیشامد سخت در تازی (فاجع) به جای آن به کار می رود دردناک جانگداز رقت آور: فلان را به وضعی فجیع کشتند. توضیح در عربی به جای آن فاجع مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیع
تصویر بقیع
((بَ))
جایی که در آن درختان گوناگون باشد، نام گورستانی در مدینه که آرامگاه بسیاری از نزدیکان پیامبر در آنجاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقیع
تصویر رقیع
((رَ))
کسی که وصله کند، آن که پینه دوزد، آن که نویسد، رقعه نویس، احمق، گول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجیع
تصویر فجیع
((فَ))
دردناک، ناگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
((فَ))
عالم به احکام شرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقیر
تصویر فقیر
((فَ))
تهیدست، تنگدست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقید
تصویر فقید
((فِ هُ لْ لُ قِ))
گم شده، از دست رفته، کنایه از مرده، درگذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقاع
تصویر فقاع
((فُ قّ))
معرب فوگان. شرابی که از جو یا مویز یا برنج گرفته شود، فوگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فظیع
تصویر فظیع
((فَ))
کاری که در شناعت و بدی از حد درگذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیع
تصویر نقیع
((نَ))
چاه بسیار آب، آب ایستاده، آب سرد و گوارا، آب میوه خشک که آن را خیسانیده باشند، شیر خالص، ماست، بانگ و فریاد، شرابی که از مویز سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقیر
تصویر فقیر
تهی دست، تهیدست، تنگدست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
دین شناس
فرهنگ واژه فارسی سره