جدول جو
جدول جو

معنی فسراندن - جستجوی لغت در جدول جو

فسراندن(مَ شُ دَ)
فسرانیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فسرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
فسراندن
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار
فسراندن((فُ یا فِ سُ دَ))
منجمد کردن، فسرده کردن، فسرانیدن
تصویری از فسراندن
تصویر فسراندن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گسلاندن
تصویر گسلاندن
پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراندن
تصویر سراندن
چیزی را روی زمین لغزاندن و به جلو حرکت دادن، سر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
خواباندن، پایین آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفساندن
تصویر تفساندن
داغ کردن، بسیار گرم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میراندن
تصویر میراندن
باعث مردن کسی شدن، کشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیراندن
تصویر گیراندن
آتش روشن کردن، آتش در چیزی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واراندن
تصویر واراندن
باز راندن، دفع کردن، دور ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسراندر
تصویر پسراندر
ناپسری، پسر همسر شخص از همسر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترساندن
تصویر ترساندن
بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن، باز گرفتن چیزی از کسی، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسرانیدن
تصویر فسرانیدن
منجمد کردن، فسرده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ گَ دی دَ)
منجمد کردن. فسردن کنانیدن. (فرهنگ فارسی معین) : و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد آنگاه تری ورا بفسراند. (دانشنامۀ علائی)
لغت نامه دهخدا
(کِ خوَرْ / خُرْ دَ)
رجوع به فسراندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترساندن
تصویر ترساندن
تهدید، بیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوراندن
تصویر شوراندن
پریشان کردن، مضطرب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراندن
تصویر تاراندن
زجر کردن، ترساندن، پراکنده و طرد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس راندن
تصویر پس راندن
بعقب راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفساندن
تصویر تفساندن
گرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراندن
تصویر خوراندن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
خوابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسپاندن
تصویر خسپاندن
خواباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باراندن
تصویر باراندن
بارانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلاندن
تصویر بسلاندن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاراندن
تصویر خاراندن
با ناخن روی پوست بدن کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراندن
تصویر سراندن
((سُ دَ))
سر دادن، چیزی را روی زمین یا میز یا سطح همواری لغزاندن و به جلو راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسرانیدن
تصویر فسرانیدن
((فُ یا فِ سُ دَ))
منجمد کردن، فسرده کردن، فسراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
متصل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوراندن
تصویر گوراندن
دفن، دفن کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
سر دادن، لغزاندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد