- فرومردن (دِ خوَر / خُر دَ)
خاموش شدن چراغ، شمع، آتش و جز آن:
چو از زلف شب بازشد تابها
فرومرد قندیل محرابها.
منوچهری (دیوان ص 4).
تا مگر مشغلۀ پاسبان بنشیند و مشعلۀ کاروانیان فرومیرد. (سندبادنامه). شعلۀ آل سامان فرومرد و کوکبۀ دولت ایشان ساقط شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
دگر آنکه گفتی بوقت فراغ
فرومردن جان بود چون چراغ.
نظامی.
، غروب کردن ستاره یا هرجرم سماوی:
تو روزی، او ستاره ای دل افروز
فرومیرد ستاره چون شود روز.
نظامی.
رجوع به فرورفتن و فروشدن شود، مردن. درگذشتن:
بد آن تاچو سایه در آن تیرگی
فرومیرد از خواری و خیرگی.
نظامی
چو از زلف شب بازشد تابها
فرومرد قندیل محرابها.
منوچهری (دیوان ص 4).
تا مگر مشغلۀ پاسبان بنشیند و مشعلۀ کاروانیان فرومیرد. (سندبادنامه). شعلۀ آل سامان فرومرد و کوکبۀ دولت ایشان ساقط شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
دگر آنکه گفتی بوقت فراغ
فرومردن جان بود چون چراغ.
نظامی.
، غروب کردن ستاره یا هرجرم سماوی:
تو روزی، او ستاره ای دل افروز
فرومیرد ستاره چون شود روز.
نظامی.
رجوع به فرورفتن و فروشدن شود، مردن. درگذشتن:
بد آن تاچو سایه در آن تیرگی
فرومیرد از خواری و خیرگی.
نظامی
