جدول جو
جدول جو

معنی برشمردن

برشمردن((~. ش ِ مُ دَ))
شماره کردن، حساب کردن، صدا زدن، مخاطب قرار دادن
تصویری از برشمردن
تصویر برشمردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با برشمردن

برشمردن

برشمردن
حساب کردن، به حساب آوردن، با شرح و تفصیل بیان کردن مثلاً ایرادات این کار را برشمرد، دشنام دادن، شمردن
برشمردن
فرهنگ فارسی عمید

برشمردن

برشمردن
شمردن. احصاء. یکی یکی شمردن. تعداد کردن. (فرهنگ لغات شاهنامه). عد. (یادداشت بخط مؤلف). شماره کردن چیزی برای تحویل دادن یا آگاهاندن کسی از شمار آن:
بفرمان او هدیه ها پیش برد
یکایک بگنجوراو برشمرد.
فردوسی.
برآنسان که رستم همی نام برد
ز خویشان نزدیک صد برشمرد.
فردوسی.
همه جامه های تنش برشمرد
نگه کرد و یکسر برستم سپرد.
فردوسی.
مر نعمت یزدان بی قرین را
یک یک بتن خویش برشماری.
ناصرخسرو.
دوستان شهر او را برشمرد
بعد از آن شهر دگر را نام برد.
مولوی.
لغت نامه دهخدا

برشمردن

برشمردن
شمارش کردن، شماره کردن، شمردن، حساب کردن، بازگو کردن، بیان کردن، ذکر کردن، باز گفتن، به حساب آوردن، قلمداد کردن، محسوب داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

بشمردن

بشمردن
شمردن. رجوع به شمردن شود:
چو یکماه بر آرزو بشمرید
وزین مرز توران زمین بگذرید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا