جدول جو
جدول جو

معنی فروداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

فروداشتن
(دُ سَدَ)
خم کردن. فروآوردن:
چون دو جهان دیده بر او داشتند
سر ز پی سجده فروداشتند.
نظامی.
، رها کردن.
- دست فروداشتن، دست کشیدن. چیزی را از دست رها کردن:
فروداشت دست از کمربند اوی
شگفتی فروماند از بند اوی.
فردوسی.
، متوقف کردن و مانع حرکت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
به دروازه برشان فروداشتند
سوی شهرشان هیچ نگذاشتند.
فردوسی.
و فروداشته است ایشان را به مرو. (تاریخ بیهقی).
زدی دست و پیل دوان را دو پای
گرفتی فروداشتی هم بجای.
اسدی.
نهاد اندر آوردگه، پای پیش
سپه را فروداشت بر جای خویش.
اسدی.
، (اصطلاح موسیقی) بازایستادن از نواختن. ادامه ندادن نوازندگی و خوانندگی: چون مطربان فروداشتند، او چنگ برگرفت و در پردۀ عشاق این قصیده آغاز کرد. (چهارمقاله). رجوع به فروداشت، برداشت و برداشتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو کشتن
تصویر فرو کشتن
خاموش کردن آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
جسارت داشتن، پررو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا داشتن
تصویر فرا داشتن
بلند کردن و بر سر دست گرفتن، نگه داشتن، منصوب کردن، گماشتن
گوش فراداشتن: گوش دادن، شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرق داشتن
تصویر فرق داشتن
تفاوت داشتن، متفاوت بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروداشت
تصویر فروداشت
تقصیر، کوتاهی، در موسیقی قسمت آخر یک اجرا که برای حسن ختام می باشد، برای مثال از پس هر شامگهی چاشتی ست / آخر برداشت فروداشتی ست (نظامی۱ - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ بَ نِ / نَ دَ)
افراختن و بلند کردن. (ناظم الاطباء) ، به سویی متوجه کردن. فراپیش بردن. رجوع به فرادادن شود، نگه داشتن: چراغی فرا راه من دارید. (یادداشت بخط مؤلف) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم. (سندبادنامه ص 50) ، منصوب کردن. گماشتن: دو پسر خویش را ابوالحسن و ابوسعید به نیابت خویش فراداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 434).
- گوش فراداشتن، استماع. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَکْءْ)
فروگذاشت که به آخر رسانیدن و ختم کردن خوانندگی باشد. (برهان). (اصطلاح موسیقی) در اصطلاح موسیقی مقابل برداشت. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون نوای طرب اینجا به فروداشت رسید
هرچه خواهی که بود آن تو، آن آن تو باد.
مجیر بیلقانی.
، به انتها رسانیدن کارها را نیز گفته اند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ / دِ)
بازداشته. کسی که او را در جایی نگهداشته و مانع رفتن وی شده باشند
لغت نامه دهخدا
(دِ تَ)
به پایین آمدن. بازگشتن:
از آن کوه غلطان فروگاشتند
مر آن خفته را کشته پنداشتند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
جسارت داشتن پر رو بودن: (رو داری این حرف را یه من بزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
بپایان رسانیدن کاری، باخر رسانیدن خوانندگی و آن یکی از سه قسمت اساسی نوبت مرتب است که عبارتند از برداشت (پیش در آمد) متن و فروداشت
فرهنگ لغت هوشیار
بلند کردن، به سویی متوجه کردن، نگهداشتن: من آن شب درآن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرا می داشتم، نصب کردن گماشتن 0 یا گوش فرا داشتن 0 استماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرق داشتن
تصویر فرق داشتن
تفاوت داشتن، امتیاز داشتن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرود داشتن
تصویر فرود داشتن
پایین داشتن، باخر رسانیدن ختم کردن، نگهداشتن محافظت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین گذاشتن بر زمین نهادن، آویزان کردن، پایین افتادن، سست گشتن، آویزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو کشتن
تصویر فرو کشتن
خاموش کردن (آتش و چراغ) اطفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرود داشتن
تصویر فرود داشتن
((فُ تَ))
پایین داشتن، به آخر رسانیدن، نگه داشتن، محافظت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا داشتن
تصویر فرا داشتن
((~. تَ))
بر سر دست گرفتن، بلند کردن، به سویی متوجه کردن، نگه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
((تَ))
شرم نکردن، گستاخ بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروگذاشتن
تصویر فروگذاشتن
((~. گُ تَ))
مضایقه کردن، اهمال کردن، رها کردن، ترک کردن، گذشت کردن، ضایع کردن، رخصت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو داشت
تصویر فرو داشت
((فُ))
فرو گذاشتن، تقصیر، کوتاهی، انجام و آخر کار، تنزل، به پستی گراییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو کشتن
تصویر فرو کشتن
((~. کُ تَ))
خاموش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
Crushingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
de manière dévastatrice
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
esmagadoramente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
разрушительно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
vernichtend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
niszczycielsko
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
руйнівно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
demoledoramente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
devastante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
verpletterend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
विनाशकारी तरीके से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فروپاشان
تصویر فروپاشان
secara menghancurkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی