فرا داشتن فرا داشتن بلند کردن و بر سر دست گرفتن، نگه داشتن، منصوب کردن، گماشتنگوش فراداشتن: گوش دادن، شنیدن فرهنگ فارسی عمید
فرا داشتن فرا داشتن بلند کردن، به سویی متوجه کردن، نگهداشتن: من آن شب درآن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرا می داشتم، نصب کردن گماشتن 0 یا گوش فرا داشتن 0 استماع کردن فرهنگ لغت هوشیار
پره داشتن پره داشتن گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن فرهنگ لغت هوشیار