جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فرو کشتن

فرو هشتن

فرو هشتن
پایین گذاشتن بر زمین نهادن، آویزان کردن، پایین افتادن، سست گشتن، آویزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار

فروکشتن

فروکشتن
خاموش کردن و انطفاء آتش، شمع، چراغ و جز آن. (از یادداشتهای مؤلف) : قندیل زرین آفتاب چراغ سیمین مهتاب فروکشت. (سندبادنامه) ، فرونشاندن فتنه را نیز به کنایت گویند:
فتنه فروکشتن از او دلپذیر
فتنه شدن نیز بر او ناگزیر.
نظامی.
رجوع به فرونشاندن شود
لغت نامه دهخدا

فرو بستن

فرو بستن
بستن، کنایه از پیچیده و دشوار شدن، برای مِثال به حاجتی که رَوی تازه روی وخندان رو / فرونبندد کارِ گشاده پیشانی (سعدی - ۱۱۳)
فرو بستن
فرهنگ فارسی عمید