خم کردن. فروآوردن: چون دو جهان دیده بر او داشتند سر ز پی سجده فروداشتند. نظامی. ، رها کردن. - دست فروداشتن، دست کشیدن. چیزی را از دست رها کردن: فروداشت دست از کمربند اوی شگفتی فروماند از بند اوی. فردوسی. ، متوقف کردن و مانع حرکت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : به دروازه برشان فروداشتند سوی شهرشان هیچ نگذاشتند. فردوسی. و فروداشته است ایشان را به مرو. (تاریخ بیهقی). زدی دست و پیل دوان را دو پای گرفتی فروداشتی هم بجای. اسدی. نهاد اندر آوردگه، پای پیش سپه را فروداشت بر جای خویش. اسدی. ، (اصطلاح موسیقی) بازایستادن از نواختن. ادامه ندادن نوازندگی و خوانندگی: چون مطربان فروداشتند، او چنگ برگرفت و در پردۀ عشاق این قصیده آغاز کرد. (چهارمقاله). رجوع به فروداشت، برداشت و برداشتن شود