لغتی است برای واحد کشتی و هواپیما و جز آن به کار رود: یک فروند کشتی. یک فروند هواپیما... (یادداشت بخط مؤلف). یک دستگاه. یک عدد: امر همایون خطاب به نظام الملک والی دکن مبنی بر سرانجام بیست فروند کشتی کوه اندام دریاشکاف صادر گشته. (از درّۀ نادره چ شهیدی ص 580)
لغتی است برای واحد کشتی و هواپیما و جز آن به کار رود: یک فروند کشتی. یک فروند هواپیما... (یادداشت بخط مؤلف). یک دستگاه. یک عدد: امر همایون خطاب به نظام الملک والی دکن مبنی بر سرانجام بیست فروند کشتی کوه اندام دریاشکاف صادر گشته. (از دُرّۀ نادره چ شهیدی ص 580)
نقاب. (برهان قاطع) (آنندراج). پارچه ای که زنان در بیرون خانه بر رواندازند. (فرهنگ نظام). پارچۀ سفیدی مربعمستطیل که میان آن را از یک طرف مشبک کرده اند و زنان جهت رو گرفتن آن را بر روی بندند به نحوی که قطعۀ مشبک محاذی چشمها واقع شود تا مانع از دیدن نگردد. (از ناظم الاطباء). چیزی که زنان بر رو اندازند و نقاب نیز گویند و بزبان بغداد (کذا) پیچه خوانند و آن چیزی (است) که از موی دم اسبان بافند و زنان بر رو کشند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). و صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: پوششی بود که زنان مصری آن را برای حفظ صورت خوداستعمال میکردند و دور نیست که همان روبندی باشد که اکنون در مشرق معمول است - انتهی. پارچۀ سپید و درازی که زنان در مقابل روی می انداختند و محاذی چشمان چشمه های ریزی داشت که بوسیلۀ آنها میدیدند. (یادداشت مؤلف). روبنده. روی بند. برقع. شب پوش: رفت جوحی چادر و روبند ساخت در میان آن نهان شد ناشناخت. مولوی. دل زمعجر روبند گوش داشت دانستم چشم بند زردوزی می برد به پیشانی. نظام قاری (دیوان البسه ص 114). و رجوع به روبنده و روی بند شود
نقاب. (برهان قاطع) (آنندراج). پارچه ای که زنان در بیرون خانه بر رواندازند. (فرهنگ نظام). پارچۀ سفیدی مربعمستطیل که میان آن را از یک طرف مشبک کرده اند و زنان جهت رو گرفتن آن را بر روی بندند به نحوی که قطعۀ مشبک محاذی چشمها واقع شود تا مانع از دیدن نگردد. (از ناظم الاطباء). چیزی که زنان بر رو اندازند و نقاب نیز گویند و بزبان بغداد (کذا) پیچه خوانند و آن چیزی (است) که از موی دم اسبان بافند و زنان بر رو کشند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). و صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: پوششی بود که زنان مصری آن را برای حفظ صورت خوداستعمال میکردند و دور نیست که همان روبندی باشد که اکنون در مشرق معمول است - انتهی. پارچۀ سپید و درازی که زنان در مقابل روی می انداختند و محاذی چشمان چشمه های ریزی داشت که بوسیلۀ آنها میدیدند. (یادداشت مؤلف). روبنده. روی بند. برقع. شب پوش: رفت جوحی چادر و روبند ساخت در میان آن نهان شد ناشناخت. مولوی. دل زمعجر روبند گوش داشت دانستم چشم بند زردوزی می برد به پیشانی. نظام قاری (دیوان البسه ص 114). و رجوع به روبنده و روی بند شود
آنکه داند استخوان شکسته و ازجای برآمده را بهم پیوندد و جبر کند و یا بجای اندازد و ردّ کند. استخوان بند. اشکسته بند. شکسته بند. چک بند. ردّاد. مجبّر. جبار
آنکه داند استخوان شکسته و ازجای برآمده را بهم پیوندد و جبر کند و یا بجای اندازد و ردّ کند. استخوان بند. اشکسته بند. شکسته بند. چک بند. ردّاد. مُجبّر. جبار
به معنی بند در و قفل، به زیادت واو، چنانکه تنومند و برومند. (غیاث) (آنندراج). در و دربند. در با جمیع آلات و ادوات مسدود کردن آن از چفت و رزه و کلان و کلیدان و شب بند و غیره
به معنی بند در و قفل، به زیادت واو، چنانکه تنومند و برومند. (غیاث) (آنندراج). در و دربند. در با جمیع آلات و ادوات مسدود کردن آن از چفت و رزه و کلان و کلیدان و شب بند و غیره
کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن
کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن