جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سروبند

آروبند

آروبند
آنکه استخوان شکسته و از جای بر آمده را بهم پیوندد شکسته بند
آروبند
فرهنگ لغت هوشیار

آروبند

آروبند
آن که استخوان شکسته و از جای برآمده را به هم پیوند زند، شکسته بند
آروبند
فرهنگ فارسی معین

آروبند

آروبند
آنکه داند استخوان شکسته و ازجای برآمده را بهم پیوندد و جبر کند و یا بجای اندازد و ردّ کند. استخوان بند. اشکسته بند. شکسته بند. چک بند. ردّاد. مُجبّر. جبار
لغت نامه دهخدا

فروبند

فروبند
لبب. (یادداشت بخط مؤلف). و آن سینه بند پالان ستور باشد. (ناظم الاطباء ذیل لغت لبب). رجوع به لبب شود
لغت نامه دهخدا

سروباد

سروباد
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 107 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، کنجد. شغل اهالی زراعت، قالیچه بافی، مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

دروبند

دروبند
به معنی بند در و قفل، به زیادت واو، چنانکه تنومند و برومند. (غیاث) (آنندراج). در و دربند. در با جمیع آلات و ادوات مسدود کردن آن از چفت و رزه و کلان و کلیدان و شب بند و غیره
لغت نامه دهخدا

روبند

روبند
پارچه ای که زنان به وسیله آن صورت خود را پوشانند روی بند نقاب، پنام
فرهنگ لغت هوشیار