جدول جو
جدول جو

معنی فروبرنده - جستجوی لغت در جدول جو

فروبرنده
بلعکننده. خورنده
لغت نامه دهخدا
فروبرنده
بلع کننده، خورنده
تصویری از فروبرنده
تصویر فروبرنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
(دخترانه)
درخشان، درخشنده، روشن، تابان، روشن کننده، افروزنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروهنده
تصویر فروهنده
(دخترانه)
نیکوسیرت و خوبروی، نام فرشته ای است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
کسی که چیزی را می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروهنده
تصویر فروهنده
خوب رو، نیکو سیرت
با ادب
فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، امشاسپند، طایر قدس، ملک، فریشته، امهراسپند، طایر فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرورنده
تصویر پرورنده
تربیت کننده، پرورش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرومانده
تصویر فرومانده
درمانده، بیچاره، عاجز، ناتوان، خسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
افروزنده، روشن کننده، درخشنده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریبنده
تصویر فریبنده
فریب دهنده، آنچه یا آنکه دیگری را فریب داده و گول می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروکشنده
تصویر فروکشنده
پایین کشنده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
فرودآورنده
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ کَ دَ)
قطع کردن. ادامه ندادن: امیر گفت: بر این فرزند من دروغها بسیار میگویند و دیگر آن جستجوها فروبرید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بِ رُ دَ / دِ)
شکافته. پاره شده: تهیل، ریخته و فرودریده شدن خاک و ریگ و جز آن. هیار، آنچه بیفتد و فرودریده شود. (منتهی الارب). رجوع به فرودریدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ /زِ / زُ / بِزْ دو دَ / دِ)
متحیر. سرگشته. سراسیمه. (یادداشت بخط مؤلف) ، متعجب. درشگفت:
از این بستدی چیز و دادی بدان
فرومانده از کار او موبدان.
فردوسی.
، گرفتارشده:
از آن رنگ و آن بازوی وفر و چهر
فرومانده بد دختر از وی بمهر.
اسدی.
، عاجز و ناتوان:
متواری است و خوار و فرومانده
هر جا که هست پاک مسلمانی.
ناصرخسرو.
گذشته چنان شد که بادی به دشت
فرومانده هم زود خواهد گذشت.
نظامی.
باز ماهان دراوفتاد ز پای
چون فروماندگان بماند بجای.
نظامی.
بر نیکمردی فرستاد کس
که صعبم فرومانده، فریادرس.
سعدی.
فروماندگان را دعایی بکن
که مقبول را رد نباشد سخن.
سعدی.
، مانده. برجای مانده:
فرومانده در کنج تاریک جای
چه دریابد از جام گیتی نمای ؟
سعدی.
رجوع به فروماندن شود
لغت نامه دهخدا
(بَدَ / دِ)
در زیر کرده. فروشده. رجوع به فروبردن شود، بلعیده شده. خورده شده
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
افروزنده، روشن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروبردن
تصویر فروبردن
بپایین بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
آنکه چیزی رابفروشد فروختار بایع
فرهنگ لغت هوشیار
فریب دهنده، دلفریب: تاکسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش دروپوشم و حیلتی فریبنده از صنعت صیاغت خاطر خود برو بندم
فرهنگ لغت هوشیار
پرورش دهنده پروراننده پروردگار تربیت کننده مربی معلم مودب، جمع پرورندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروکشنده
تصویر فروکشنده
منازع ستیزه گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرومانده
تصویر فرومانده
متحیر، سرگشته، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر برنده
تصویر سر برنده
آنکه سر کسان را میبرد جلاد دژخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
((فُ شَ دِ))
کسی که چیزی را بفروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
((فُ زَ دِ))
روشن کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریبنده
تصویر فریبنده
((فِ یا فَ بَ دِ))
فریب دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروبردن
تصویر فروبردن
ابتلاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرورنده
تصویر پرورنده
مربی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیچاره، بی نوا، تهی دست، حیران، درمانده، سرگشته، عاجز، متحیر، وامانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فریبنده
تصویر فریبنده
Dashing, Insidious, Roguish, Seductive, Seductively, Tantalizingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
Seller, Vendor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فریبنده
تصویر فریبنده
deslumbrante, insidioso, travesso, sedutor, de forma sedutora, de maneira tentadora
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
vendedor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروشنده
تصویر فروشنده
продавец
دیکشنری فارسی به روسی