جدول جو
جدول جو

معنی فرغائیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فرغائیدن
(مَ زی یَ صِ کَ دَ)
فرغاریدن. فرغاییدن. (آنندراج). رجوع به فرغاریدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراشیدن
تصویر فراشیدن
لرزیدن و بدحال شدن پیش از بروز تب، حالت فراشا پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخیدن
تصویر فراخیدن
راست شدن موی در بدن، از هم جدا شدن، فراخ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادیدن
تصویر فرادیدن
دیدن، نگاه کردن، نگریستن، دیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
افراشتن، گشودن، باز کردن، بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرجامیدن
تصویر فرجامیدن
به پایان رسانیدن، پایان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرساییدن
تصویر فرساییدن
فرسودن، ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، مقابل افزودن، کم شدن، برای مثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
آغشته کردن با آب یا مایع دیگر، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بِ / بُ دَ)
راست معاملگی نمودن. (آنندراج) ، نیک تربیت شدن و پرورده شدن، خوشخوی گشتن. (ناظم الاطباء) (استینگاس) ، آویزان شدن گوش حیوانات. (ناظم الاطباء) (استینگاس) (دمزن)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ دَ)
پسندیده خوی و خوش اطوار شدن، پنبه رشتن. (آنندراج) (اشتینگاس) ، خجالت کشیدن. سرخ شدن. (اشتینگاس). در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
اختتام. به خاتمه رسیدن. به پایان رسیدن. (یادداشت مؤلف) ، پایان دادن. به پایان رسانیدن. فرجامانیدن. (یادداشت مؤلف) :
لیکن فلکت همی بفرجامد
فرجام نگر که فتنه بر جامی.
ناصرخسرو.
رجوع به فرجامانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ دَرْ تَ)
فرسودن. (یادداشت به خط مؤلف). فرسائیدن:
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش.
فردوسی.
، فرسوده شدن:
دو روز و دو شب روی ننمایدا
همانا ز گردش بفرسایدا.
فردوسی.
چه گویی که فرساید این چرخ گردان
چو بی حد و مر بشمرد سالیان را.
ناصرخسرو.
رجوع به فرسائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
فرسوده. فرساییده. رجوع به فرساییده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ تَ)
فرسودن کنانیدن و فرسودن فرمودن. (ناظم الاطباء). کهنه کردن و از هم ریزانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً مصحف فرساییدن است. رجوع به فرساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ سَ)
برغلانیدن. برآغالیدن. برانگیختن. تحریک و اغوا کردن.
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ تَ)
چیزی را خوب تر کردن و خیسانیدن در آب و غیره. رجوع به فرغار کردن شود، به هم سرشتن و آغشته کردن. (برهان). رجوع به فرغار و فرغردن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ شُ دَ)
دانستن (؟) قیاس کردن (؟). حدس زدن (؟) :
هر آن پروانه کو شمع ترا دید
شبش خوشتر ز روز آمد بسیما
همی پرد بگرد شمع حسنت
بروز و شب نگیرد هیچ پروا
نمی یارم بیان کردن ازاین بیش
بگفتم این قدر باقی تو پروا.
مولوی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ شِ کَ تَ)
فرساییدن. فرسودن. فرسوده کردن. رجوع به فرساییدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پروائیدن
تصویر پروائیدن
حدس زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراچیدن
تصویر فراچیدن
جمع کردن پس کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغاردن
تصویر فرغاردن
خیساندن نیک تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
بلند ساختن، گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
خیساندن نیک تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرساینده فرسوده فرسایش) ساییدن مالیدن، کهنه کردن، پوسیده کردن، زدودن، محو کردن نابود کردن، کاستن کم کردن، لگد زدن، آزار رسانیدن اذیت کردن، ساییده شدن 10 کهنه شدن، پوسیده شدن، عاجز شدن مانده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرائیدن
تصویر سرائیدن
نغمه کردن و سرود گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرائیدن
تصویر آرائیدن
آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درائیدن
تصویر درائیدن
گفتن، لائیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرساییدن
تصویر فرساییدن
((فَ دَ))
فرسودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
((فَ رْ دَ))
خیسانیدن، سرشتن، فرغاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرغاردن
تصویر فرغاردن
((فَ رْ دَ))
خیسانیدن، سرشتن، فرغاریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخیدن
تصویر فراخیدن
((فَ دَ))
راست شدن موی بدن، از هم جدا شدن، فراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراچیدن
تصویر فراچیدن
((فَ. دَ))
برچیدن، جمع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشیدن
تصویر فراشیدن
((فَ دَ))
راست شدن موی بدن، از هم جدا شدن، فراخیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
((فَ دَ))
افراشتن، آراستن، گشودن، بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرجامیدن
تصویر فرجامیدن
منتهی شدن، منجر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره