فرسودن، ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، مقابل افزودن، کم شدن، برای مثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
فرسودن، ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، مقابلِ افزودن، کم شدن، برای مِثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
اختتام. به خاتمه رسیدن. به پایان رسیدن. (یادداشت مؤلف) ، پایان دادن. به پایان رسانیدن. فرجامانیدن. (یادداشت مؤلف) : لیکن فلکت همی بفرجامد فرجام نگر که فتنه بر جامی. ناصرخسرو. رجوع به فرجامانیدن شود
اختتام. به خاتمه رسیدن. به پایان رسیدن. (یادداشت مؤلف) ، پایان دادن. به پایان رسانیدن. فرجامانیدن. (یادداشت مؤلف) : لیکن فلکت همی بفرجامد فرجام نگر که فتنه بر جامی. ناصرخسرو. رجوع به فرجامانیدن شود
فرسودن. (یادداشت به خط مؤلف). فرسائیدن: نه گشت زمانه بفرسایدش نه این رنج و تیمار بگزایدش. فردوسی. ، فرسوده شدن: دو روز و دو شب روی ننمایدا همانا ز گردش بفرسایدا. فردوسی. چه گویی که فرساید این چرخ گردان چو بی حد و مر بشمرد سالیان را. ناصرخسرو. رجوع به فرسائیدن شود
فرسودن. (یادداشت به خط مؤلف). فرسائیدن: نه گشت ِ زمانه بفرسایدش نه این رنج و تیمار بگزایدش. فردوسی. ، فرسوده شدن: دو روز و دو شب روی ننمایدا همانا ز گردش بفرسایدا. فردوسی. چه گویی که فرساید این چرخ گردان چو بی حد و مر بشمرد سالیان را. ناصرخسرو. رجوع به فرسائیدن شود
دانستن (؟) قیاس کردن (؟). حدس زدن (؟) : هر آن پروانه کو شمع ترا دید شبش خوشتر ز روز آمد بسیما همی پرد بگرد شمع حسنت بروز و شب نگیرد هیچ پروا نمی یارم بیان کردن ازاین بیش بگفتم این قدر باقی تو پروا. مولوی (از جهانگیری)
دانستن (؟) قیاس کردن (؟). حدس زدن (؟) : هر آن پروانه کو شمع ترا دید شبش خوشتر ز روز آمد بسیما همی پرد بگرد شمع حسنت بروز و شب نگیرد هیچ پروا نمی یارم بیان کردن ازاین بیش بگفتم این قدر باقی تو پروا. مولوی (از جهانگیری)