جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فرساییدن

فرساییدن

فرساییدن
فرسودن، ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، مقابلِ افزودن، کم شدن، برای مِثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
فرساییدن
فرهنگ فارسی عمید

فرساییدن

فرساییدن
فرساینده فرسوده فرسایش) ساییدن مالیدن، کهنه کردن، پوسیده کردن، زدودن، محو کردن نابود کردن، کاستن کم کردن، لگد زدن، آزار رسانیدن اذیت کردن، ساییده شدن 10 کهنه شدن، پوسیده شدن، عاجز شدن مانده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار

فرساییدن

فرساییدن
فرسودن. (یادداشت به خط مؤلف). فرسائیدن:
نه گشت ِ زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش.
فردوسی.
، فرسوده شدن:
دو روز و دو شب روی ننمایدا
همانا ز گردش بفرسایدا.
فردوسی.
چه گویی که فرساید این چرخ گردان
چو بی حد و مر بشمرد سالیان را.
ناصرخسرو.
رجوع به فرسائیدن شود
لغت نامه دهخدا

برساییدن

برساییدن
ساییدن:
بعون دولت او آرزوی خویش بیاب
بجاه خدمت او سر به آسمان برسای.
فرخی.
و رجوع به ساییدن شود
لغت نامه دهخدا

فرسائیدن

فرسائیدن
فرساییدن. فرسودن. فرسوده کردن. رجوع به فرساییدن شود
لغت نامه دهخدا

فرساییده

فرساییده
فرسوده شده. آنچه دچار نقصان و خرابی شده باشد. رجوع به فرساییدن و فرسائیده شود
لغت نامه دهخدا

فرسانیدن

فرسانیدن
فرسودن کنانیدن و فرسودن فرمودن. (ناظم الاطباء). کهنه کردن و از هم ریزانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً مصحف فرساییدن است. رجوع به فرساییدن شود
لغت نامه دهخدا