جدول جو
جدول جو

معنی فراخیدن

فراخیدن((فَ دَ))
راست شدن موی بدن، از هم جدا شدن، فراشیدن
تصویری از فراخیدن
تصویر فراخیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فراخیدن

فراخیدن

فراخیدن
موی در بدن برخاستن و راست ایستادن. (برهان). فراشیدن. افراشیدن. فراخه. فراشه. اقشعرار. (یادداشت بخط مؤلف) ، از هم جدا کردن. (برهان). رجوع به فراخه شود
لغت نامه دهخدا

فراشیدن

فراشیدن
لرزیدن و بدحال شدن پیش از بروز تب، حالت فراشا پیدا کردن
فراشیدن
فرهنگ فارسی عمید