جدول جو
جدول جو

معنی فرسن - جستجوی لغت در جدول جو

فرسن
(فِ سِ)
سپل شتر. (منتهی الارب). طرف خف البعیر. (اقرب الموارد) ، سم گوسفند. (منتهی الارب). و نیز برای سم گوسفند استعاره شود و گویند: فرسن شاه و نون زائد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرسن
سول هم آوای کهن ناخن پای شتر را گویند
تصویری از فرسن
تصویر فرسن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرین
تصویر فرین
(دخترانه)
ستوده، یگانه، شکوه دین، با شکوه، شکوهمند، مخفف فروردین ماه اول بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرسن
تصویر آرسن
(پسرانه)
مرد مبارز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزن
تصویر فرزن
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی هرات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرسمن
تصویر فرسمن
(پسرانه)
نام پادشاه گرجستان در زمان اردوان سوم پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرغن
تصویر فرغن
فرکن، زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکن
تصویر فرکن
زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرغن، فرکند، جوی آب، کاریز، نقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسخ
تصویر فرسخ
واحد اندازه گیری مسافت، تقریباً برابر با ۶ کیلومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسک
تصویر فرسک
نوعی نقاشی دیواری که بر روی گچ مرطوب انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسا
تصویر فرسا
فرسودن، پسوند متصل به واژه به معنای فرساینده، برای مثال طاقت فرسا، دست فرسود جود تو شده گیر / تروخشک جهان جان فرسای (انوری - ۴۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسان
تصویر فرسان
جمع واژۀ فارس، اسب سوار، سوار بر اسب، دلیر و جنگ جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسنگ
تصویر فرسنگ
فرسخ، فرسنگسار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ سَ)
مفرسن الوجه، بسیارگوشت روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ژِ فِ سُ)
جفرسن. تماس. نام سومین رئیس جمهور ممالک متحدۀ آمریکای شمالی. مولد شادول بسال 1743 و وفات در منتی سلو بسال 1826 میلادی وی یکی از مؤسسین حزب دموکرات آمریکاست. رجوع به جفرسن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
پهلوی فرسنگ (مقیاس طول) ، پارسی باستان ظاهراً فرسنگا و صورت یونانی شدۀ آن پراساغس و معرب آن فرسخ است. (از حاشیۀ برهان چ معین). قدری باشد معین از راه و آن به مقدار سه میل است و هر میلی چهارهزار گز باشد و طول هرگزی به قدر بیست وچهار انگشت دست باشد که به عرض در پهلوی هم گذارند و آن شش قبضه است یعنی شش مشت. (برهان). فرسنگ ایرانی قدیم برابر با چهارهزار و چهارصد و سی وسه یا سی ودو گز بوده است. (از ایران باستان پیرنیا جدول اندازه ها در ج 1 ص 166). هر فرسنگی سه میل باشد و هر میلی چهارهزار و پانصد ارش به ذراع مرسل وسه هزار ارش به ذراع سلطان و هر ذراعی سی وشش انگشت که هر یکی به مقدار شش جو از پهنا به هم برنهاده. (مجمل التواریخ و القصص). مقدار طولی که امروز یک فرسنگ یا فرسخ به شمار میرود شش کیلومتر است:
تهمتن دو فرسنگ با او برفت
همی مغزش از رفتن او بکفت.
فردوسی.
دو فرسنگ چون اژدهای دژم
همی مردم آهیخت گفتی به دم.
فردوسی.
به دور از دو فرسنگ هر کس بدید
همی گفت کاین است بد را کلید.
فردوسی.
نبینی در جهان بی داغ پایم
نه فرسنگی و نه فرسنگساری.
لبیبی.
بینی آن ترکی که او چون برزند بر چنگ چنگ
از دل ابدال بگریزد به یک فرسنگ سنگ.
منوچهری.
چون سواران سپه را به هم آورده بود
بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه.
منوچهری.
چون فرسنگی کنار رود برفت آب پایاب داشت. (تاریخ بیهقی).
هرکه او گامی از تو دور شود
تو از اودور شو به صد فرسنگ.
ناصرخسرو.
دل نهادی بدین سرای سپنج
چند بسیار تاختی فرسنگ.
ناصرخسرو.
صحرای دلم هزار فرسنگ
آتشگه کاروان ببینم.
خاقانی.
تو را یک زخم پیکانش ز بند خود برون آرد
به صد فرسنگ استقبال آن یک زخم پیکان شو.
خاقانی.
از جفا تا او چهار انگشت بود
از وفا تا عهد صدفرسنگ داشت.
خاقانی.
قرب پانزده فرسنگ بر اثر او برفت. (ترجمه تاریخ یمینی). برسید بر کنار آبی که سنگ از صلابت او بر سنگ همی آمد و صریرش به فرسنگ همی رفت. (گلستان). رجوع به فرسخ شود
لغت نامه دهخدا
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسب
تصویر فرسب
چوب بزرگی که بام خانه را بدان پوشند شاه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغن
تصویر فرغن
جوی که تازه احداث کرده باشند و آب در آن روان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فران
تصویر فران
از ریشه فرانسوی در تازی تنور دار نانوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسن
تصویر مرسن
از ریشه پارسی رسنگاه بر گردن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب به معنی فرساینده آید به معانی ذیل الف - خسته کننده رنج دهنده جانفرسای روانفرسای طاقت فرسای ب - محو کننده نابود کننده، جمع ساینده: فرقد فرسای گردون فرسای
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فارس، از ریشه پارسی سوار کاران اسواران جمع فارس سواران اسب سواران
فرهنگ لغت هوشیار
فرسنگ، آن مسافت سه میل باشد که دوازده هزار گز یا ده هزار گز شود، قریب شش کیلومتر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرسک شفتالو از گیاهان فرانسوی گچنگار نقاشی به وسیله آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسنگ سازی از آن جهت آب رنگ بکار میبرند که رنگها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه بنظر آیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسی
تصویر فرسی
جمع فریس، کشتگان اسپ شناسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسن
تصویر ارسن
شیر شیردرنده اسد، مرد شجاع دلیر، نامی از نامهای خاص ترکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسنگ
تصویر فرسنگ
مقیاس، مسافت قریب 6 کیلومتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسنگ
تصویر فرسنگ
((فَ سَ))
واحدی برای اندازه گیری مسافت، تقریباً شش کیلومتر، فرسخ، فرزنگ، پرسنگ، فرسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمن
تصویر فرمن
((فَ مَ))
تیری است افقی در کمرکش دکل بیرق های بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکن
تصویر فرکن
((فَ رْ کَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرغن
تصویر فرغن
((فَ غَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکن
فرهنگ فارسی معین
((فِ رِ))
نقاشی به وسیله آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسک سازی از آن جهت آب رنگ به کار می برند که رنگ ها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه به نظر آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرسخ
تصویر فرسخ
((فَ رْ سَ))
فرسنگ، واحدی برای اندازه گیری مسافت، تقریباً شش کیلومتر، فرزنگ، پرسنگ، فرسنگ
فرهنگ فارسی معین