جدول جو
جدول جو

معنی فرستادگی - جستجوی لغت در جدول جو

فرستادگی(فِ رِ دَ / دِ)
فرستاده شدن. رجوع به فرستادن شود، رسالت. پیامبری. پیغمبری. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فرستادگی
رسالت، پیامبری
تصویری از فرستادگی
تصویر فرستادگی
فرهنگ لغت هوشیار
فرستادگی
رسالت
تصویری از فرستادگی
تصویر فرستادگی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرستندگی
تصویر پرستندگی
بندگی، عبادت، خدمتکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرستاده
تصویر فرستاده
روانه شده، رسول، پیغامبر، سفیر، فرسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
روانه کردن، راهی کردن، گسیل داشتن
خواندن
گفتن مثلاً صلوات فرستادن،
امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن مثلاً به دانشگاه فرستاد،
با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن
در جهتی پرتاب کردن مثلاً موشک را به هوا فرستاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایستادگی
تصویر ایستادگی
سرپا بودن، برپا بودن، کنایه از پایداری
فرهنگ فارسی عمید
(فِ رِ دَ)
آنچه فرستاده شود یا لایق فرستادن بود یا کسی ملزم به فرستادن آن باشد. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ رَ / رِ)
خدمتکاری. (فهرست شاهنامۀ ولف)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ تَ دَ / دِ)
عبادت. عبودیت، خدمت. خادمی. خدمتکاری:
نباید ز شاهان پرستندگی
نجوید کس از تاجور بندگی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پایداری. استواری. ثبات. برقراری. سکون. آرامش. (ناظم الاطباء). استقامت. مقاومت دربرابر امری: و گفت از نماز جز ایستادگی تن ندیدم. (تذکره الاولیاء عطار). می باید که به رعایت و تیمار حیوانات ایستادگی نمایی و بر قدم نیاز باشی که اینها نیز خلق خدای تعالی اند. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
ارسال، گسیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسودگی
تصویر فرسودگی
فرسوده بودن، فرسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستاده
تصویر فرستاده
چیزی را گویند که شخص به جهت کسی بفرستد، مرسله، قاصد، رسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستارگی
تصویر پرستارگی
عمل پرستاره خدمتکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستندگی
تصویر پرستندگی
عبادت عبودیت، خدمت خدمتکاری خادمی
فرهنگ لغت هوشیار
عمل ایستاده قیام، مقاومت پا فشاری. یا ایستادگی بخودی خود. قایم بالذات بودن
فرهنگ لغت هوشیار
ثبات قدم پایداری مقاومت بجد گرفتن کاری را مواظبت کردن، توقف و اهمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستندگی
تصویر پرستندگی
((پَ رَ تَ دِ))
پرستش، عبودیت، خدمت، خدمتکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرستاده
تصویر فرستاده
((فِ رِ دِ))
روانه کرده، سفیر، پیغامبر، رسول، فرسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایستادگی
تصویر ایستادگی
((دِ))
مقاومت، پایداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
((فِ رِ دَ))
روانه کردن، راهی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرسودگی
تصویر فرسودگی
استهلاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرستاده
تصویر فرستاده
مرسوله، رسول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایستادگی
تصویر ایستادگی
استقامت
فرهنگ واژه فارسی سره
ابرام، استقامت، استقرار، پایداری، ثبات، دوام، مقاومت، قیام
متضاد: قعود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
Send
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
envoyer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
enviar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
отправлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
senden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
wysyłać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
відправляти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
enviar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
inviare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی