جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فرسودگی

فرسودگی

فرسودگی
فرسوده شدن. فرسوده بودن. فرسایش. رجوع به فرسوده و فرسودن شود
لغت نامه دهخدا

فرسودنی

فرسودنی
درخور فرسوده شدن، برای مِثال روی به دانش نه و رنجه مکن / دل به غم این تن فرسودنی (ناصرخسرو - ۴۹۹)
فرسودنی
فرهنگ فارسی عمید

فرسودنی

فرسودنی
آنچه قابل فرسودن باشد. آنچه زود فرسوده شود. (یادداشت به خط مؤلف) :
تو لشکر بیارای و از بودنی
روان را مکن هیچ فرسودنی.
فردوسی.
سخنگوی جان، جاودان بودنی است
نگیرد تباهی، نه فرسودنی است.
اسدی.
نه فرسودنی ساخته ست این فلک را
نه آب روان و نه باد وزان را.
ناصرخسرو.
روی به دانش نه و رنجه مکن
دلم به غم این تن فرسودنی.
ناصرخسرو.
بفرساید همه فرسودنی ها
هم او قادر بود بر بودنی ها.
نظامی.
رجوع به فرسودن شود
لغت نامه دهخدا