جدول جو
جدول جو

معنی فرخشید - جستجوی لغت در جدول جو

فرخشید
(فَ خَ)
نام یکی از دروازه های ربض سمرقند بوده است. (المسالک و الممالک اصطخری ص 294). رجوع به فرخشی و فرخشا و فرخشان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخزاد
تصویر فرخزاد
(پسرانه)
شاد به دنیا آمده، نام فرشته موکل بر زمین، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هرمزد برادر رستم هرمزان از سرداران سپاه یزگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخ شاد
تصویر فرخ شاد
(پسرانه)
مرکب از فرخ (مبارک) + شاد، نام یکی از درباریان در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخشید
تصویر رخشید
(دخترانه)
آنکه چهره ای روشن و تابان دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرشید
تصویر فرشید
(پسرانه)
درخشان تر، دارای شکوه و عظمتی چون خورشید، نام برادر پیران ویسه، نام برادر پیران ویسه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
(دخترانه)
رخشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخ بد
تصویر فرخ بد
(پسرانه)
فرخنده وخجسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آراشید
تصویر آراشید
(دخترانه و پسرانه)
پسته زمینی یا پسته شام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریشاد
تصویر فریشاد
(پسرانه)
مرکب از فری (با شکوه) + شاد (خوشحال)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخشیدن
تصویر رخشیدن
پرتو انداختن، درخشیدن، روشنایی دادن، تابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخشته
تصویر فرخشته
فرخشه، نوعی شیرینی که از آرد سفید، شکر، روغن و مغز بادام یا پسته تهیه می کردند، لوزینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخویدن
تصویر فرخویدن
پیراستن و بریدن شاخه های زائد درخت، برای مثال ز فرخویدنش چون بپرداختی / چو گل جایگاه از چمن ساختی (عنصری - لغت نامه - فرخویدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درخشیدن
تصویر درخشیدن
روشنایی دادن، پرتو افکندن، برق زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشیدن
تصویر فراشیدن
لرزیدن و بدحال شدن پیش از بروز تب، حالت فراشا پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخمیدن
تصویر فرخمیدن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، حلاجت، فاخیدن، حلّاجی، فلخمیدن، بخیدن
اهتمام و دقت کردن در کاربرای مثال افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مفرخم (ناصرخسرو - ۲۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروشیدن
تصویر فروشیدن
مقابل خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مِ گَ دی دَ)
رقص نمودن. (آنندراج از اشتینگاس). فرخسیدن. رجوع به فرخسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
محمد بن حامد بن احمد فقیه، مکنی به ابی بکر. از ابورجاء محمد بن حمدویه و گروهی دیگر حدیث شنید و ابوعبدالله محمد بن احمد از او روایت کند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
منسوب به فرخشان که از قراء بخاراست. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
یا پدشخور، به معنی پیش خور و عنوان یکی از مناصب درباری در زمان ساسانیان است. فرخشاد عنوان پیشخدمت های سفرۀ شاهی بوده است. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشیدیاسمی چ 2 ص 436). رجوع به پدشخوار و پدشخور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرخمیده
تصویر فرخمیده
پنبه ای که پنبه دانه آن را جدا کرده و برآورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخویدن
تصویر فرخویدن
بریدن شاخه های زیادی درخت پیراستن شاخه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروشیدن
تصویر فروشیدن
فروختن: زودتر استر فروشید آن حریص یافت از غم و ز زیان آن دم محیص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشیه
تصویر فراشیه
تیره گیاهی پروانه واران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخمیدن
تصویر فرخمیدن
پنبه را از دانه جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شیرینی که آن را با آرد شکر روغن و مغز بادام سازند قطائف لوزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخزاد
تصویر فرخزاد
آنکه بطالع میمون متولد شده مبارک زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشیدن
تصویر رخشیدن
پرتو انداختن تابیدن روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
تابیده شده پرتو انداخته روشن گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراشید
تصویر آراشید
بادام زمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشیدن
تصویر درخشیدن
روشنایی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشیده
تصویر درخشیده
تابیده، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیدن بیم داشتن بیمناک گردیدن از ترس موی بدن راست شدن و پوست بدن فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراشید
تصویر آراشید
بادام زمینی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرنشین
تصویر فرنشین
رئیس، رییس
فرهنگ واژه فارسی سره