- فرخش
- کفل، سرین، کفل و ساغری اسب و استر، پرخش، پرخچ
معنی فرخش - جستجوی لغت در جدول جو
- فرخش ((فَ رَ خْ))
- پرخچ، کفل، سرین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوعی شیرینی که از آرد سفید، شکر، روغن و مغز بادام یا پسته تهیه می کردند، لوزینه، برای مثال بسا کسا که بره است و فرخشه برخوانش / بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر (رودکی - ۵۰۲)
نوعی شیرینی که آن را با آرد شکر روغن و مغز بادام سازند قطائف لوزینه
جرقه، برق
خورشید آفتاب هور هورخش
روشنی، تابش، فروغ، تابندگی، شعشعه، پرتو
برق روشنی، برق آسمانی
جنبیدن
پرخچ، شمشیر
روشنی، برق، برق آسمانی
مقابل خرید، عمل فروختن چیزی، بن مضارع فروختن، پسوند متصل به واژه به معنای فروشنده مثلاً کاغذفروش، کتاب فروش، کلاه فروش، میوه فروش
کفل، سرین، کفل و ساغری اسب و استر، پرخچ، فرخش، برای مثال بور شد چرمۀ تو از بس خون / که زدش بر پرخش و بر پهلو (مسعودسعد - لغتنامه - پرخش)
شمشیر، تیغ،برای مثال پرخشش به کردار تابان درخشی / که پیچان پدید آید از ابر آذر (لغتنامه - پرخش)
شمشیر، تیغ،
پریشان، پراکنده، تاخت و تاز، تاراج
بریدن شاخه های زائد تاک و سایر درختان، کندن علف های هرزه از میان کشتزار
هر نوع گستردنی مانند فرش، بستر و رختخواب، برای مثال که خوبانی که درخورد فریش اند / ز عالم در کدامین بقعه بیش اند؟ (نظامی۲ - ۲۴۳)
درخشیدن، روشنی، روشنایی، فروغ، آذرخش، برق، برای مثال گر او تندر آمد تو هستی درخش / گر او گنجدان شد تویی گنج بخش (نظامی۵ - ۸۱۰)
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین، فراشه
جامۀ خواب، بستر، رختخواب، کنایه از همسر، همخوابه
زشت، نازیبا، پلید، ناپاک، برای مثال ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۹) ، در علم زیست شناسی کفل اسب
هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، زهی، خوشا، آفرین، فری، برای مثال فریش آن روی دیبارنگ چینی / که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر (دقیقی - ۱۰۰)
مستخدم اداراۀ دولتی، به ویژه مدارس، جاروکش حرم و صحن مقدس، مامور عدلیه، زندان و مانند آن، خدمتکار، خادم، آنکه فرش می گستراند، گسترندۀ فرش، بساط و مانند آن، برای مثال حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد / فراش باد هر ورقش را به زیر پی (حافظ - ۸۵۸) .
فراموش، آنچه از خاطر شخص محو شده، از یاد رفته، دچار فراموشی
از یاد رفتن از خاطر محو شدن، از یاد رفته از خاطر محو شده: مبادت فراموش گفتار من
آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند
فروختن، مبادله چیزی به پول نقد، فروخت
پراکنده، پریشان
جوجه ماده مونث فرخ و نیزه پهن
زشت بدگل نازیبا، نامتناسب ناشایسته، پلید، سست ناتوان
فروش مقابل خرید: رجال لا تلهیهم تجاره مردان که مشغول نکند ایشان را بازرگانیی و نه خرید و فروختنی
پرخاش