جدول جو
جدول جو

معنی فرجامیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فرجامیدن
به پایان رسانیدن، پایان دادن
تصویری از فرجامیدن
تصویر فرجامیدن
فرهنگ فارسی عمید
فرجامیدن(مَ کَ دَ)
اختتام. به خاتمه رسیدن. به پایان رسیدن. (یادداشت مؤلف) ، پایان دادن. به پایان رسانیدن. فرجامانیدن. (یادداشت مؤلف) :
لیکن فلکت همی بفرجامد
فرجام نگر که فتنه بر جامی.
ناصرخسرو.
رجوع به فرجامانیدن شود
لغت نامه دهخدا
فرجامیدن
منتهی شدن، منجر شدن
تصویری از فرجامیدن
تصویر فرجامیدن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخمیدن
تصویر فرخمیدن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، حلاجت، فاخیدن، حلّاجی، فلخمیدن، بخیدن
اهتمام و دقت کردن در کاربرای مثال افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مفرخم (ناصرخسرو - ۲۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
افراشتن، گشودن، باز کردن، بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
آغشته کردن با آب یا مایع دیگر، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
به پایان رسیدن، پایان یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرساییدن
تصویر فرساییدن
فرسودن، ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، مقابل افزودن، کم شدن، برای مثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادیدن
تصویر فرادیدن
دیدن، نگاه کردن، نگریستن، دیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
راه رفتن از روی ناز و وقار و به زیبایی، رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخیدن
تصویر فراخیدن
راست شدن موی در بدن، از هم جدا شدن، فراخ شدن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
نینجامیدن. ناانجامیدن. مقابل انجامیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به انجامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ / بُ دَ)
راست معاملگی نمودن. (آنندراج) ، نیک تربیت شدن و پرورده شدن، خوشخوی گشتن. (ناظم الاطباء) (استینگاس) ، آویزان شدن گوش حیوانات. (ناظم الاطباء) (استینگاس) (دمزن)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ تَ)
چیزی را خوب تر کردن و خیسانیدن در آب و غیره. رجوع به فرغار کردن شود، به هم سرشتن و آغشته کردن. (برهان). رجوع به فرغار و فرغردن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زی یَ صِ کَ دَ)
فرغاریدن. فرغاییدن. (آنندراج). رجوع به فرغاریدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ دَ)
پسندیده خوی و خوش اطوار شدن، پنبه رشتن. (آنندراج) (اشتینگاس) ، خجالت کشیدن. سرخ شدن. (اشتینگاس). در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ دَ)
به آخر و به انتها و به اتمام رسانیدن. کامل کردن. انتها دادن. منتهی کردن. اتمام. (یادداشت مؤلف). در پهلوی فرجامینیتن است. رجوع به فرجام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ تَ)
فرسودن کنانیدن و فرسودن فرمودن. (ناظم الاطباء). کهنه کردن و از هم ریزانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً مصحف فرساییدن است. رجوع به فرساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ دَرْ تَ)
فرسودن. (یادداشت به خط مؤلف). فرسائیدن:
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش.
فردوسی.
، فرسوده شدن:
دو روز و دو شب روی ننمایدا
همانا ز گردش بفرسایدا.
فردوسی.
چه گویی که فرساید این چرخ گردان
چو بی حد و مر بشمرد سالیان را.
ناصرخسرو.
رجوع به فرسائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ شِ کَ تَ)
فرساییدن. فرسودن. فرسوده کردن. رجوع به فرساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ مَ دَ)
بنهایت رسیدن و آخرشدن کار. (آنندراج). آخرشدن و بنهایت رسیدن. (فرهنگ رشیدی). آخرشدن. (مؤید الفضلاء) (شرفنامۀ منیری). منتهی گشتن و به آخر رسیدن و بپایان آمدن کار و تمام شدن. (ناظم الاطباء) :
چو انجامیده شد گفتار رامین
چو باد از پیش اوبرگشت آذین.
(ویس و رامین).
بنگر که جهانت چون بینجامد
هر روز تو کار نو چه آغازی.
ناصرخسرو.
در یک هفته سه انقلاب بدین نسق انجامید. (بدایعالازمان).
لغت نامه دهخدا
(فَ)
محله ای است از حایط سمرقند. (سمعانی). محله ای به سمرقند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ غَ)
تذریه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آخرین. مقابل نخستین و اولین. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
خیساندن نیک تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرساینده فرسوده فرسایش) ساییدن مالیدن، کهنه کردن، پوسیده کردن، زدودن، محو کردن نابود کردن، کاستن کم کردن، لگد زدن، آزار رسانیدن اذیت کردن، ساییده شدن 10 کهنه شدن، پوسیده شدن، عاجز شدن مانده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخمیدن
تصویر فراخمیدن
به پیش خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
آخر شدن و به نهایت رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
از روی ناز و وقار راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرساییدن
تصویر فرساییدن
((فَ دَ))
فرسودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
((فَ رْ دَ))
خیسانیدن، سرشتن، فرغاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
((اَ دَ))
پایان گرفتن، اجرا شدن، منجر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجامیدن
تصویر انجامیدن
منتهی شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرجامین
تصویر فرجامین
اخیر، نهایی
فرهنگ واژه فارسی سره