- فاژیدن
- خمیازه کشیدن، دهان دره کردن، فاژه کردن، فاژه کشیدن،
برای مثال شراب شب و نشئۀ آن نیرزد / به فاژیدن بامداد خمارش (ابوالمثل بخاری - شاعران بی دیوان - ۶۷)
معنی فاژیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- فاژیدن
- دهن دره کردن خمیازه کشیدن
- فاژیدن ((دَ))
- خمیازه کشیدن، دهن دره کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یاوه سرائی کردن
حیران شدن، فروماندن، گریستن
بلعیدن، فروبردن چیزی به گلو، بلع کردن، اوباریدن
ژاژ خاییدن، هرزه درایی کردن، یاوه سرایی کردن، برای مثال خواری از او بس بود آن کت کند / رنجه به ژاژیدن بسیار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸)
پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژ کردن، غاز کردن
چیدن و برکندن، ازهم جدا کردن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، حلاجت، فلخمیدن، بخیدن، فرخمیدن، حلّاجی
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، حلاجت، فلخمیدن، بخیدن، فرخمیدن، حلّاجی
پنبه دانه را از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن برای رشتن فلخمیدن حلاجی کردن
خوش آیند بودن موافق طبع بودن بدل نشستن
تصفیه کردن، شکر پالودن شکر، تصفیه شکر یا چغندر
نگریستن متوجه بودن مراقب بودن: (این پسر جورمکن کارک مادار بساز به ازین کن نظر و حال من و خویش بهاز) (قریع الدهر)
افتخار کردن، رشد کردن
ادعا کردن، دعوی کردن، مدعی شدن، ادعا
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
ایستادن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
حمله کردن
ابدالاباد
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
زاییده شدن تولد یافتن، بچه آوردن تولید مثل کردن
بار نهادن، فارغ شدن
زاری کردن نالیدن
بنا کردن، پی افکندن
در خور سابیدن ساییدنی
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار را ندیده و نچشیده باشد، محبوب، مستور
شگفتی کردن تعجب نمودن
خارش کردن پوست بدن
به دندان نرم کردن، جویدن، انگشت خاییدن کودک
جویدن
بر بالا رفتن، صعود